جونگکوک ناباورانه نگاهش کرد و با دهانی که باز مونده بود، سعی کرد حالت تهوعش رو کمی کنترل کنه، صداهای وحشتناکی دور سرش میپیچید و با همون وضعیت راه رفتن به اتاقش رو پیش گرفت، انقدر صحنه ای که دید براش غیرقابل باور بود که گمان میکرد شاید خواب دیده،دست روی قلبش گذاشت،از همیشه شکسته تر بود، با رسیدن به اتاقش مستقیم به سمت دستشویی رفت و با تمام توان استفراق کرد،، بندبند وجودش از صحنه ای که دیده بود به درد اومده بود و حالا داشت با استفراق خودش رو خالی میکرد، توی آیینه کوچک دستشویی به خودش نگاه کرد و بعد با حرص به جون خودش افتاد، صدای سیلی های پی در پی که بین آهنگهای بسیار شاد سای گم میشد، مدام به خودش سیلی میزد و با حرص میگفت: چرا اینطوری به دنیا اومدی، چرا اصلا به دنیا اومدی؟! چرا تو باید زندگی کنی اصلا، برای چی؟! تو چرا اصلا آدمی؟! چه حقی داری نفس بکشی؟!
بعد در حالی که فریاد میزد از دستشویی بیرون اومد و گفت: از دنیاتون متنفرم،میشنوید؟! دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن...
فریاد میزد ولی فریادش بین آهنگ ها گم میشد....
ESTÁS LEYENDO
فیک: جونگکوک
Fanficاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...