پارت بیست و دوم

123 19 0
                                    

دست روی قلبش گذاشت، ضربان قلبش همچنان بالا بود، پیش خودش گفت(وای خدایا چم شد یه دفعه؟!) انگار از دست خودش شوکه بود اما برعکس جونگکوک، تهیونگ لبخند زیبایی میزد و انگار تمام دنیا رو دو دستی تقدیمش کرده بودند، صورتش رو روی بالشت تکون میداد و مدام لبخ...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

دست روی قلبش گذاشت، ضربان قلبش همچنان بالا بود، پیش خودش گفت(وای خدایا چم شد یه دفعه؟!) انگار از دست خودش شوکه بود اما برعکس جونگکوک، تهیونگ لبخند زیبایی میزد و انگار تمام دنیا رو دو دستی تقدیمش کرده بودند، صورتش رو روی بالشت تکون میداد و مدام لبخند میزد، انگار که مثل مخاطبین یک بازی فوتبال تیمش برنده شده باشه، چند لحظه بعد بلندگوی دانشگاه به صدا دراومد: از دانشجویان عزیز تقاضا میشه هر چه سریع تر به سمت حیاط برند...
با این اطلاع رسانی دانشجوها به سمت حیاط بزرگ دانشگاه روانه شدند، تهیونگ و جونگکوک هر دو همزمان از اتاق بیرون اومدند، تهیونگ با لبخند نگاهی به جونگکوک انداخت اما جونگکوک سریع ازش دور شد، چند لحظه بعد نامجون از اتاقش خارج شد و تهیونگ گفت: بچها کجان؟
نامجون با حالت گرفته ای گفت: نمیدونم
تهیونگ: چیزی شده؟
نامجون: نه من میرم حیاط
تهیونگ: ولی آخه...
وسط حرفای تهیونگ نامجون ازش دور شد، تهیونگ تعجب کرده بود به همین خاطر چشم چرخوند تا بچه ها رو ببینه به محض دیدن جیمین و جین به سمتشون رفت و گفت: هی نامجون چش بود؟
جیمین به جین نگاه کرد و جین به سرعت دنبال نامجون رفت، تهیونگ بازهم با تعجب رفتن جین رو دید، بعد به سمت جیمین برگشت و گفت: دعواشون شده؟
جیمین: نه جین و نامجون نه ولی جین و جیهوپ چرا...
تهیونگ: چرا؟!
جیمین خواست توضیح بده که تهیونگ به پشت سر جیمین نگاه کرد و گفت: وای خدای من چیشده؟
جیمین برگشت و یونگی و جیهوپ رو دید، نزدیک شد و گفت: چیشد خوبی؟
جیهوپ: اره یکم سرم درد میکنه
تهیونگ: چیشد چرا باندپیچی؟
یونگی: جین و جیهوپ دعوا کردن جینم زدش
تهیونگ: جین تو رو زد؟!
جیهوپ: بیخیال منم شل وایستاده بودم
یونگی به جیمین: الان کجا رفت؟
جیمین: رفت دنبال نامجون
مراقب: هی اونجا، مگه نگفتن برید حیاط
جیمین: بله الان میریم
بچها راه افتادند و یونگی توی راه همه چیز رو به تهیونگ تعریف کرد....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_وایستا نامجوننامجون: چی میخوای؟ _ینی چی چی میخوای؟ میخوام باهات حرف بزنمنامجون: من فعلا میخوام برم تو حیاط_خب باهم میریمنامجون: هه با هم_ینی چی؟ نامجون خیلی محکم و با صدای بلندی گفت: ینی اینکه تا این اخلاق مزخرفت و داری با همی وجود نداره جین

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

_وایستا نامجون
نامجون: چی میخوای؟
_ینی چی چی میخوای؟ میخوام باهات حرف بزنم
نامجون: من فعلا میخوام برم تو حیاط
_خب باهم میریم
نامجون: هه با هم
_ینی چی؟
نامجون خیلی محکم و با صدای بلندی گفت: ینی اینکه تا این اخلاق مزخرفت و داری با همی وجود نداره جین...
همه به نامجون و جین نگاه کردند و نامجون دور شد، جونگکوک که این بحث رو شنید به رفتن نامجون نگاه کرد و نزدیک جین شد و گفت: چیزی شده؟
جین که حالا اشک میریخت  با سر اشاره کرد نه، بچها به جین و جونگکوک رسیدن و جیمین گفت: چیشده چرا گریه میکنی؟
جونگکوک دوباره تهیونگ و دید، تصمیم گرفت برای فرار از معذب بودن جمع رو ترک کنه و به سمت نامجون بره اما تهیونگ دستش رو محکم گرفت و مانع شد، جین به جیمین گفت: اون گفت با همی وجود نداره!!!!
یونگی: بیخیال عصبی بوده
جین با بغض: نه خیلی جدی بود
جیهوپ از پشت جین رو بغل کرد و گفت: بعد از حرفای مدیر باهاش حرف میزنیم...
جین به سمت جیهوپ برگشت و حالا به صورت واضح گریه میکرد، بغلش کرد و گفت: متاسفم
جیهوپ: اشکالی نداره
یونگی: من میرم پیش نامجون

بچها کم کم راهی حیاط شدند، تهیونگ به همراه جونگکوک که سعی میکرد دستش رو از دست تهیونگ بکشه راهی شد، کمی راه رفتند و انگار تلاش جونگکوک بالاخره تهیونگ رو عصبی کرد، دستش رو با حرص ول کرد، جونگکوک با تعجب بهش نگاه کرد و تهیونگ با حرص گفت:  بابت اتفاق...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

بچها کم کم راهی حیاط شدند، تهیونگ به همراه جونگکوک که سعی میکرد دستش رو از دست تهیونگ بکشه راهی شد، کمی راه رفتند و انگار تلاش جونگکوک بالاخره تهیونگ رو عصبی کرد، دستش رو با حرص ول کرد، جونگکوک با تعجب بهش نگاه کرد و تهیونگ با حرص گفت:  بابت اتفاقی که تو اتاق افتاد معذرت...
و با حالت عصبی ازش دور شد، جونگکوک با حالت تعجب بهش نگاه کرد، با صدای مدیر همه سرجاشون قرار گرفتند، مدیر با صاف کردن صداش گفت: به دلیل اینکه انتخاب رشته کمی طول کشید فردا کلاس ها برگذار میشه، کلاس هایی که میخونم فردا برگذار میشن: ریاضی، حسابداری، مهندسی تمام زیرپایه ها، معماری، موسیقی، فردا این کلاس ها برگذار میشن و کلاس های باقی مونده از پس فردا شروع به کار میکنن برای دریافت کارت کلاس ها دانشجوها به گیت مراجعه کنن و پس از دریافت کارتها میتونن امروز رو استراحت کنن فقط کارتهاتون گم نشه، شما این کارتها رو تاآخرین روز سال تحصیلتون باید داشته باشید و در صورت گم شدن باید جریمه بپردازید...
پس از اتمام حرفهای مدیر تمامی دانشجوها متفرق شدند و دانشجویان کلاسهایی که فردا برگذار میشد به سمت گیت های مورد نظر رفتند،

در بین شلوغی در حالی که آب به دنبال مقصد مورد نظرش بود، آتش با کنار زدن موانع آروم آروم نزدیکش شد، کمی جلوتر رفت و دستش رو کمی با تردید جلو برد، گرچه باز هم حس شوکه شدن داشت اما از اینکه آب رو از خودش برونه انگار کمی واهمه داشت، با لمس دستش هر دو ...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

در بین شلوغی در حالی که آب به دنبال مقصد مورد نظرش بود، آتش با کنار زدن موانع آروم آروم نزدیکش شد، کمی جلوتر رفت و دستش رو کمی با تردید جلو برد، گرچه باز هم حس شوکه شدن داشت اما از اینکه آب رو از خودش برونه انگار کمی واهمه داشت، با لمس دستش هر دو بهم نگاه کردند، تهیونگ کمی شوکه به برخورد دستها نگاهی انداخت و بعد به جونگکوک نگاه کرد، خواست حرف بزنه که جونگکوک فورا گفت: بریم کارت بگیریم؟
تهیونگ لبخندی زد و با سر تایید کرد، جونگکوک نفس راحتی کشید، انگار دلش نمیخواست تهیونگ حرف بزنه یا سوالی بپرسه، حس معذب بودن داشت، همش در تکاپو بود که اگر تهیونگ راجع به عشق و عاشقی و رابطه چیزی بپرسه باید چه جوابی بده....

فیک: جونگکوکDonde viven las historias. Descúbrelo ahora