پارت پنجاه و چهارم

67 9 3
                                    

_آیو مسواک منو ندیدی؟
آیو: نه من یه مسواک نو دارم میخوای؟
_نه خودم دارم الان پیداش میکنم
آیو: نم آن خمیر دندون داری؟
نم آن: آره بیا اینجا
آیو: به ظرفا رو ببرم آشپزخونه بیام
نم آن: اوکی

با خوندن آهنگی که زیر لب زمزمه ش میکرد راهی آشپزخونه شد، در حال گذاشتن ظرفها روی ظرف شویی بود که صداهای پچ پچ و راه رفتن های زیادی از بیرون اتاق به گوشش خورد، صداها تا حدی بلند بود که نم آن هم شنید، آیو به سمت در رفت و بازش کرد، نم آن که هنوز مشغو...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

با خوندن آهنگی که زیر لب زمزمه ش میکرد راهی آشپزخونه شد، در حال گذاشتن ظرفها روی ظرف شویی بود که صداهای پچ پچ و راه رفتن های زیادی از بیرون اتاق به گوشش خورد، صداها تا حدی بلند بود که نم آن هم شنید، آیو به سمت در رفت و بازش کرد، نم آن که هنوز مشغول مسواک زدن بود نگاهی به آیو کرد و گفت: چه خبره؟
آیو: نمیدونم
بعد نگاه به دختری که میدویید کرد و گفت: رزی چه خبره چرا همتون دارید میرید اون سمتی؟!
رزی: آخه میگن خبر جدید از یواین اومده من رفتم بای
نم آن با دلهره گفت: خبر جدید؟!
آیو در رو بست و گفت: باور کن ایندفعه مرد
بعد ژاکتش رو برداشت و به سمت در رفت، نم آن گفت: کجا؟
آیو: برم یه سر و گوشی آب بدم الان میام
نم آن: باشه
آیو رفت و نم آن با اعصاب خراب پر از فکرهای پیچیده توی اتاق تنها موند....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حس بدی داشت، انگار از خودش ناراحت بود، دلش نمیخواد دل بشکنه اما انگار همچین دقیقه پیش شکسته بود، انگار روی چهره خندان صبح مرد آب رد قرمز غم رو کشیده بود، مشغول خشک کردن موهاش بود، به آیینه نگاه کرد، حوله تن پوشش که با کمربند بسته شده بود رو زیر نظ...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

حس بدی داشت، انگار از خودش ناراحت بود، دلش نمیخواد دل بشکنه اما انگار همچین دقیقه پیش شکسته بود، انگار روی چهره خندان صبح مرد آب رد قرمز غم رو کشیده بود، مشغول خشک کردن موهاش بود، به آیینه نگاه کرد، حوله تن پوشش که با کمربند بسته شده بود رو زیر نظر گرفت، پایین تر از حصار کمربند حوله کمی درزش باز بود، نگاهی به درز باز حوله کرد، دستش روی موهاش بی حرکت موند، مات و مبهوت به به پایین تنه خودش که با

فیک: جونگکوکDonde viven las historias. Descúbrelo ahora