شب با سکوتی که آورده بود فضای دانشگاه/خوابگاه رو پر از آرامش کرده بود و در گوشه گوشه های سالن های تو در توی این مکان بزرگ فکرها و زمزمه هایی چرخ میزدند، از نقشه های بزرگ و کوچیک تا تصمیمات سرنوست ساز، صبح روز بعد همزمان با جشن بودا یونگی روی تخت نشست و همچنان مشغول فکر کردن شد، انگار دلش به شدت تنگ شده بود، کلافه بود، از طرفی برای جیهوپ نگران بود و از طرفی برای جیمین دلتنگ، درگیر دغدغه های خودش بود که صدای در بلند شد و گفت: کیه؟!_منم یونگی
یونگی: در بازه نامی بیا تو
نامجون وارد شد و گفت: صبح بخیر چیکار میکنی؟!
یونگی خمیازه ای کشید و گفت: هیچی نشسته بودم
نامجون: فکر کردی؟!
یونگی: همم؟!
نامجون: راجع به جیمین
یونگی: آره میخوام برگرده ولی نامجون ما دوبار جا به جایی داشتیم فکر نکنم بزارن
نامجون: حالا درخواست میدیم ضرر که نمیکنیم
یونگی: نمیدونم
کمی سکوت
یونگی دوباره گفت: جیهوپ و چیکار کنم؟!
نامجون: جین باهاش حرف میزنه
یونگی: خوبه
نامجون دستی به شونه ش کشید و گفت: نگران نباش همه چی درست میشه
یونگی نفس عمیقی کشید و گفت: امیدوارمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چشمهاشو باز کرد و در حالی که توی دلش مردی که کنارش به خواب رفته بود رو تحسین میکرد خمیازه ای کشید و صورتش رو کمی
KAMU SEDANG MEMBACA
فیک: جونگکوک
Fiksi Penggemarاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...