پارت شصت و سوم

61 8 3
                                    

_فکر کنم تا حدودی مسئله حل شد+چی پیدا کردی لیسونلیسون برگه ها رو روی میز گذاشت و گفت: در واقع یه جور اعتراف یا به یاد آوری خاطرات بود+ینی چی؟ لیسون: یه پسری هست تو بخش آشپزخونه کار میکنه چوی ووشیک+خب؟! لیسون: اون گفت دانشجوها حق ندارن بیا داخل آشپ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_فکر کنم تا حدودی مسئله حل شد
+چی پیدا کردی لیسون
لیسون برگه ها رو روی میز گذاشت و گفت: در واقع یه جور اعتراف یا به یاد آوری خاطرات بود
+ینی چی؟
لیسون: یه پسری هست تو بخش آشپزخونه کار میکنه چوی ووشیک
+خب؟!
لیسون: اون گفت دانشجوها حق ندارن بیا داخل آشپزخونه تا غذا بگیرن خود مسئولا پخش میکنن
+ینی یکی از مسئولا سوپ و مسموم کرده
لیسون: جواب منفیه قضیه اینه ووشیک گفته صبح خیلی زود یکی از پسرا میاد سوپ سفارش میده که خارج از نوبت بگیره ولی کسی که میاد سوپ و میگیره درواقع یه پسری بوده به اسم پارک جیمین
+ینی اون سوپ و مسموم کرده؟!

_فکر کنم تا حدودی مسئله حل شد+چی پیدا کردی لیسونلیسون برگه ها رو روی میز گذاشت و گفت: در واقع یه جور اعتراف یا به یاد آوری خاطرات بود+ینی چی؟ لیسون: یه پسری هست تو بخش آشپزخونه کار میکنه چوی ووشیک+خب؟! لیسون: اون گفت دانشجوها حق ندارن بیا داخل آشپ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لیسون: هنوز مطمئن نیستم جیونگ ولی احتمال خیلی زیادش اینه که همین پسر مسموم کرده باشه
جیونگ:الان کجاست پسره آوردیش مرکز؟!
لیسون: نه راستش بعد از حرفای این پسره ووشیک رفتم دفتر اطلاعات دانشگاه انگار تو این دو روز تعطیلات با دوستاش از خوابگاه رفته بیرون
جیونگ: اگه برنگرده چی؟
لیسون: اون وقت میفتیم دنبالش
جیونگ: اوکی فقط کاش اینبار راه رو درست رفته باشیم...
لیسون: امیدوارم من دیگه میرم یه مامور گذاشتم حواسش بت خوابگاه باشه
جیونگ: اوکی
لیسون در حال خارج شدن بود که جیونگ گفت: لیسون
لیسون کنجکاو نگاهش کرد و جیونگ گفت: تولد دخترت مبارک
لیسون لبخندی زد و گفت: ممنون

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_کجا بودین؟!
+جونگکوک دویید منم رفتم دنبالش چیشده؟!
_هیچی تهیونگ فقط جیهوپ یکم حالش بد شد همین
با این حرف تهیونگ و جونگکوک به سمت اتاق جیهوپ رفتند و  تهیونگ آروم گفت: چش شده؟!
*هیچی بریم بیرون الان که خوابیده میگم
تهیونگ: اوکی

همه خارج شدند و این فقط امانت داری که حالا خودش رو بی مسئولیت میدونست بود که پیشش موند، تهیونگ نگاهی کرد و گفت:نامجون؟نامجون:همم؟!تهیونگ: چرا یونگی موند تو اتاق؟! نامجون: ولش کنید تهیونگ کلافه گفت: خب یکیتون بگید دیگه چیشده جیمین جین؟! جین: خیل خب...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

همه خارج شدند و این فقط امانت داری که حالا خودش رو بی مسئولیت میدونست بود که پیشش موند، تهیونگ نگاهی کرد و گفت:نامجون؟
نامجون:همم؟!
تهیونگ: چرا یونگی موند تو اتاق؟!
نامجون: ولش کنید
تهیونگ کلافه گفت: خب یکیتون بگید دیگه چیشده جیمین جین؟!
جین: خیل خب بیایید بشینیم
همه دور میز نشستند و جین گفت: انگار خواسته بیاد دنبال جونگکوک افتاد پشت درختچه جلوی در متل
تهیونگ: من که بهش گفتم برگرده
جین: همونجا حمله بهش دست داده
تهیونگ: چه حمله ای؟!
جین: حمله خواب
تهیونگ: چی؟!
نامجون کلافه گفت: بیخیال بزن گوگل راجع بهش بخون  دیگه
تهیونگ: اوکی

همه خارج شدند و این فقط امانت داری که حالا خودش رو بی مسئولیت میدونست بود که پیشش موند، تهیونگ نگاهی کرد و گفت:نامجون؟نامجون:همم؟!تهیونگ: چرا یونگی موند تو اتاق؟! نامجون: ولش کنید تهیونگ کلافه گفت: خب یکیتون بگید دیگه چیشده جیمین جین؟! جین: خیل خب...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد رو به جونگکوک کرد و گفت: بیا بریم تو اتاق بزنیم تو گوگل سرچ کنیم
جین: ینی بدون جونگکوک نمیتونی سرچ کنی؟!
تهیونگ که ایستاده بود از حرف جین جا خورد و به جونگکوک که در حال بلند شدن خشکش زده بود نگاه کرد، نامجون خنده ای اروم بین غمی که تو چهره ش بود زد و گفت: ولشون کن
بعد به تهیونگ و جونگکوک نگاه کرد و گفت: برید برید سرچ کنید
جین: باشه بابا برید

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_ووشیک تو رو هم احظار کردن؟!
ووشیک: اره
_چیزی رو که گردن نگرفتی؟!
ووشیک: چرا گردن بگیرم؟! دونگی مگه من کردم؟!
دونگی: خب چی پرسیدن؟!
ووشیک: چبدونم یه سری سوال
+سلام
دونگی: سلام دخترم آیو بودی دیگه؟!

آیو: بله دونگی: صبر کن الان بشقابتو میدم بعد رو به ووشیک کرد و گفت: خب؟ ووشیک: هیچی دیگه گفتن به کی مشکوکی گفتم به هیچکس، بعدش گفتن اون روز کسی نیومد تو آشپزخونه منم گفتم چرا جیمین اومدرنگ آیو با شنیدن این حرف پرید و بدون گرفتن بشقاب مخصوص خودش فو...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

آیو: بله
دونگی: صبر کن الان بشقابتو میدم
بعد رو به ووشیک کرد و گفت: خب؟
ووشیک: هیچی دیگه گفتن به کی مشکوکی گفتم به هیچکس، بعدش گفتن اون روز کسی نیومد تو آشپزخونه منم گفتم چرا جیمین اومد
رنگ آیو با شنیدن این حرف پرید و بدون گرفتن بشقاب مخصوص خودش فورا از آشپزخونه خارج شد، دونگی به سمت در برگشت و گفت: بیا اینم بشقا....
وسط حرفش با تعجب نگاهی کرد و گفت: وا دختره کجا رفت؟!
ووشیک: آیو؟! همینجا بود
دونگی: عجیبه واسه چی رفت یهو؟!
ووشیک: بیخیال مگه چی میخواستی بدی بهش؟!
دونگی: تو بشقاب خودش غذا خورد اشتباهی بشقابشو بین بشقابای دانشگاه گذاشتم اومده بود بگیره
ووشیک: ولش کن دوباره میاد
دونگی با تعجب به در خیره شد و گفت: آخه....

فیک: جونگکوکWhere stories live. Discover now