_فکر کنم تا حدودی مسئله حل شد
+چی پیدا کردی لیسون
لیسون برگه ها رو روی میز گذاشت و گفت: در واقع یه جور اعتراف یا به یاد آوری خاطرات بود
+ینی چی؟
لیسون: یه پسری هست تو بخش آشپزخونه کار میکنه چوی ووشیک
+خب؟!
لیسون: اون گفت دانشجوها حق ندارن بیا داخل آشپزخونه تا غذا بگیرن خود مسئولا پخش میکنن
+ینی یکی از مسئولا سوپ و مسموم کرده
لیسون: جواب منفیه قضیه اینه ووشیک گفته صبح خیلی زود یکی از پسرا میاد سوپ سفارش میده که خارج از نوبت بگیره ولی کسی که میاد سوپ و میگیره درواقع یه پسری بوده به اسم پارک جیمین
+ینی اون سوپ و مسموم کرده؟!لیسون: هنوز مطمئن نیستم جیونگ ولی احتمال خیلی زیادش اینه که همین پسر مسموم کرده باشه
جیونگ:الان کجاست پسره آوردیش مرکز؟!
لیسون: نه راستش بعد از حرفای این پسره ووشیک رفتم دفتر اطلاعات دانشگاه انگار تو این دو روز تعطیلات با دوستاش از خوابگاه رفته بیرون
جیونگ: اگه برنگرده چی؟
لیسون: اون وقت میفتیم دنبالش
جیونگ: اوکی فقط کاش اینبار راه رو درست رفته باشیم...
لیسون: امیدوارم من دیگه میرم یه مامور گذاشتم حواسش بت خوابگاه باشه
جیونگ: اوکی
لیسون در حال خارج شدن بود که جیونگ گفت: لیسون
لیسون کنجکاو نگاهش کرد و جیونگ گفت: تولد دخترت مبارک
لیسون لبخندی زد و گفت: ممنونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_کجا بودین؟!
+جونگکوک دویید منم رفتم دنبالش چیشده؟!
_هیچی تهیونگ فقط جیهوپ یکم حالش بد شد همین
با این حرف تهیونگ و جونگکوک به سمت اتاق جیهوپ رفتند و تهیونگ آروم گفت: چش شده؟!
*هیچی بریم بیرون الان که خوابیده میگم
تهیونگ: اوکیهمه خارج شدند و این فقط امانت داری که حالا خودش رو بی مسئولیت میدونست بود که پیشش موند، تهیونگ نگاهی کرد و گفت:نامجون؟
نامجون:همم؟!
تهیونگ: چرا یونگی موند تو اتاق؟!
نامجون: ولش کنید
تهیونگ کلافه گفت: خب یکیتون بگید دیگه چیشده جیمین جین؟!
جین: خیل خب بیایید بشینیم
همه دور میز نشستند و جین گفت: انگار خواسته بیاد دنبال جونگکوک افتاد پشت درختچه جلوی در متل
تهیونگ: من که بهش گفتم برگرده
جین: همونجا حمله بهش دست داده
تهیونگ: چه حمله ای؟!
جین: حمله خواب
تهیونگ: چی؟!
نامجون کلافه گفت: بیخیال بزن گوگل راجع بهش بخون دیگه
تهیونگ: اوکیبعد رو به جونگکوک کرد و گفت: بیا بریم تو اتاق بزنیم تو گوگل سرچ کنیم
جین: ینی بدون جونگکوک نمیتونی سرچ کنی؟!
تهیونگ که ایستاده بود از حرف جین جا خورد و به جونگکوک که در حال بلند شدن خشکش زده بود نگاه کرد، نامجون خنده ای اروم بین غمی که تو چهره ش بود زد و گفت: ولشون کن
بعد به تهیونگ و جونگکوک نگاه کرد و گفت: برید برید سرچ کنید
جین: باشه بابا بریدــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_ووشیک تو رو هم احظار کردن؟!
ووشیک: اره
_چیزی رو که گردن نگرفتی؟!
ووشیک: چرا گردن بگیرم؟! دونگی مگه من کردم؟!
دونگی: خب چی پرسیدن؟!
ووشیک: چبدونم یه سری سوال
+سلام
دونگی: سلام دخترم آیو بودی دیگه؟!آیو: بله
دونگی: صبر کن الان بشقابتو میدم
بعد رو به ووشیک کرد و گفت: خب؟
ووشیک: هیچی دیگه گفتن به کی مشکوکی گفتم به هیچکس، بعدش گفتن اون روز کسی نیومد تو آشپزخونه منم گفتم چرا جیمین اومد
رنگ آیو با شنیدن این حرف پرید و بدون گرفتن بشقاب مخصوص خودش فورا از آشپزخونه خارج شد، دونگی به سمت در برگشت و گفت: بیا اینم بشقا....
وسط حرفش با تعجب نگاهی کرد و گفت: وا دختره کجا رفت؟!
ووشیک: آیو؟! همینجا بود
دونگی: عجیبه واسه چی رفت یهو؟!
ووشیک: بیخیال مگه چی میخواستی بدی بهش؟!
دونگی: تو بشقاب خودش غذا خورد اشتباهی بشقابشو بین بشقابای دانشگاه گذاشتم اومده بود بگیره
ووشیک: ولش کن دوباره میاد
دونگی با تعجب به در خیره شد و گفت: آخه....
YOU ARE READING
فیک: جونگکوک
Fanfictionاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...