پارت بیست و هفتم

115 15 4
                                    

_برو بیرون+جونگکوکجونگکوک: خواهش میکنم تهیونگ برو بیرونتهیونگ: تا نگی چته نمیرمجونگکوک با گریه و درد زمین نشست و گفت: خواهش میکنم بروتهیونگ رو به روش نشست و با تعجب گفت: خب بگو چته؟! جونگکوک همچنان گریه میکرد، تهیونگ سرش رو به سینه ش چسبوند و گفت:...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_برو بیرون
+جونگکوک
جونگکوک: خواهش میکنم تهیونگ برو بیرون
تهیونگ: تا نگی چته نمیرم
جونگکوک با گریه و درد زمین نشست و گفت: خواهش میکنم برو
تهیونگ رو به روش نشست و با تعجب گفت: خب بگو چته؟!
جونگکوک همچنان گریه میکرد، تهیونگ سرش رو به سینه ش چسبوند و گفت: آخه تو چت شده؟!!!!
سرش رو بوسید و شونه های لرزونش رو سفت گرفت، جونگکوک داشت تب میکرد و دردش هر ثانیه زیاد تر میشد، صورت خیس از اشکش رو توی سینه تهیونگ پنهان کرده بود و هق هق میکرد، تهیونگ با کلافه گی همش به در و دیوار نگاه میکرد و انگار میخواست اون هم استارت گریه رو بزنه، اما خب چشمها شکارچیان خوبی هستن و وقتی شکار میکنن حسای بد چند لحظه قبل تبدیل به دقت میشن، روی میز کنار تخت بطری کوچک خالی رو دید، کمی متفکرانه بهش نگاه کرد، آره درست یادش میومد شبیه به بطری کوچک قرص های توی بهداری بود که تمام حواس جونگکوک رو به سمت خودش برده بود، بعد نگاهی به جونگکوک انداخت و سرش رو بوسید، کمی از خودش دورش کرد و گفت: نگران نباش میدونم چطوری حالت خوب میشه
جونگکوک با کلافگی از این که تهیونگ نمیدونست چاره دردش کجاست سر تکون داد و تهیونگ گونه اشکیش رو بوسید و گفت: برمیگردم بهت قول میدم....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با استرسی که داشت در زد و سعی کرد توجه مراقب ها رو به خودش جلب نکنه_کیه؟ +منم جیمین باز کنجیمین با تعجب در رو باز کرد و آروم گفت: تهیونگ؟! چی میگی قبل شام بیرون اومدن ممنوعه بیا تو ببینمتهیونگ داخل شد و در رو بست و بی معطلی گفت: گروه نینجاهای خطاک...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با استرسی که داشت در زد و سعی کرد توجه مراقب ها رو به خودش جلب نکنه
_کیه؟
+منم جیمین باز کن
جیمین با تعجب در رو باز کرد و آروم گفت: تهیونگ؟! چی میگی قبل شام بیرون اومدن ممنوعه بیا تو ببینم
تهیونگ داخل شد و در رو بست و بی معطلی گفت: گروه نینجاهای خطاکار باید برگرده
جیمین: چی؟!
تهیونگ: برای آخرین بار
جیمین: امکان نداره
تهیونگ: جیمین خواهش میکنم
جیمین: بس کن یادت نیست سر سوجون چه تاوانی دادیم مجبور شدیم یه شب بریم بازداشتگاه اگه بابات نبود الان سابقه کیفری داشتیم
تهیونگ: میدونم ولی مجبوریم
جیمین: برای چی؟
تهیونگ: برای جونگکوک ببین خیلی به یه دارویی احتیاج داره
جیمین: خب برو بهداری بگیر
تهیونگ: نمیشه اگر میشد خودش سفارش میداد
جیمین: چرا نمیشه؟!
تهیونگ: نمیدونم
جیمین با ترس گفت: این ساختمون پر از دوربینه ببیننمون تمام آیندمون تباه میشه بیخیال شو
تهیونگ: جیمین خواهش میکنم
جیمین عصبی: خواهش نکن چون اینبار همراهت نیستم...
تهیونگ ساکت شد و بعد از اتاق بیرون رفت، جیمین دست رد به سینه بهترین دوستش زده بود اما میدونست تهیونگ کله شق تر از این حرفاست و کار خودشو میکنه برای همین به چمدونش که تنها لباس سر تا سر مشکیش توش بود نگاهی کرد و به سمتش رفت، لباس رو از چمدون خارج کرد و نگاهی بهش انداخت، غمگین بود و یاد روزهای قدیم افتاد...

فلش بک

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فلش بک

_هی تو کی هستی؟
+من دزدم
_اونکه معلومه
+خب پس گیرت چیه دیگه
_میخوام اسمتو بدونم
+نگم چیکار میکنی؟
_از محله ما گمشو بیرون
+ببین کوتوله کاری نکن پرم به پرت گیر کنه پرپرت میکنما
_وای ترسیدم
*یونگی بیا دیگه
_هه یونگی
یونگی به تمسخر: وای وای برنده شدی
_آره خب برگ برندمه چون تو اسم منو نمیدونی
-جیمین کجا موندی بیا
یونگی پوزخندی زد و گفت: برگ برندتم نابود شد
بعد هر دو ماسکشون رو درآوردن و بهم نگاه کردن، جیمین نگاهی به چهره عصبی یونگی انداخت و انگار که ماتش برده باشه لبخند کمرنگی زد ولی یونگی با حرص گفت: حالا بهتر میتونم حالتو بگیرم کوتوله
جیمین به خودش اومد و چون روی قدش حساس بود با تمسخر و حرص دست به چونه یونگی زد و گفت: مردم واسه فحشات بیبی
یونگی دستشو کنار زد و گفت: برو بمیر
بهم حمله کردند و مشغول دعوا شدند...
_ولش کن
-ول کنید همو چیکار میکنید
یونگی بلند شد و گفت: جنابعالی؟
-به تو چه تو کی هستی؟
جیمین از زمین بلند شد و گفت: یه تازه وارد تو محله
یونگی: میزنم فکت و میارم پایینا
-تو غلط میکنی
_خودت غلط میکنی
-شما؟
_سرور شما
یونگی: جین بسه
_فهمیدی بسه
جیمین: نامجون لطفا
جین: فهمیدی لطفا
نامجون: حالا شماها کی هستین؟
یونگی: ینی چی کی هستین به شماها چه؟
نامجون: به ما ربط داره اینجا محل ماست بعدشم واسه دزدی همون جایی رو انتخاب کردین که ما انتخاب کردیم
جین: میدونستیم شماها اینجایین پامون و نمیزاشتیم
جیمین: اینم از شانس ماست که شما نخاله ها اومدین اینجا
جین: میام میزنم میمیریا جوجه
جیمین: بیا بزن
یونگی: بسه
سکوت برقرار شد و یونگی گفت: به هر حال چه خواسته چه ناخواسته هممون اینجاییم، ما قصدمون دزدی نیست قصدمون پاک کردن مدارک جعلی علیه بابای جین هستش این یارو کیم چان یول مدارک جعلی ساخته برای بابای جین اومدیم اونا رو ببریم
نامجون نگاهی به یونگی انداخت و گفت: ما هم برای دزدی نیومدیم اومدیم پسرشو از اینجا نجات بدیم
جین: هه آدم ربایی دزدی نیست
جیمین: پسرش دوستمونه
جین: همیشه همین مدلی نجات میدین
نامجون: به شما ربطی نداره این گروه ماست
یونگی: گروه؟
جیمین: بله
یونگی: اسمم دارید؟
نامجون: نه
یونگی: جالبه ولی به هر حال باید اینکار و انجام بدیم
نامجون: ما با شما کاری نداریم
یونگی: نمیتونی داشته باشی
اینو گفت و دور شد و کمی بلند گفت: بیا جین
نامجون: اینا دیگه کین؟! بیا بریم
جیمین سر جاش وایستاد و به راه رفته یونگی با کمی حس لبخند نگاه کرد...

فیک: جونگکوکWhere stories live. Discover now