این جدایی حالا شده بود نزدیک به یکسال، یکسال از رفتن نور میگذشت و آب موج های طوفانی داشت، اگر قبل از این اسم حسش رو نفرت گذاشته بود حالا براش اسم انتخاب کرده بود،(دلتنگی)، کلافه بود، حال خوبی نداشت،شمارش از دستش در رفته بود که چقدر برای یک لحظه دیدن پسر چشم درشتش مخفیانه وارد منفی ۷ شده بود،چندباری موفق شده بود و حتی دلش میخواست که بغلش کنه اما هر بار به نحوی شکست خورده بود، به شدت منتظر کلاس همگانی استاد مادونگ بود تا فقط بتونه یک بار ببینتش،این کلافه بودنش دوستاش رو هم کلافه کرده بود،درخواستهایی که از جیمین و بقیه برای آمار گرفتن از جونگکوک کرده بود از حد گذشته بود، توی اتاقش با بی حوصله...
گوشی تلفنش رو برداشت و به مادربزرگش زنگ زد، یونجی با روی گشاده گفت: سلام ته ته ی مامانی
تهیونگ در حالی که بغضش رو کنترل میکرد گفت: خوبی مامانی؟!
یونجی: صدات گرفته پسرم چیزی شده؟!
تهیونگ: نه خوبم
یونجی: میدونی که نمیتونی دروغ بگی!
تهیونگ زد زیر گریه و گفت: فقط دلم تنگه
یونجی با کمی نگرانی گفت: میخوای بیام ببینمت
تهیونگ: نه مامانی خوب میشم
یونجی: من با قطار الان راه میفتم
تهیونگ: اما هوا سرده نیا
یونجی: بیخیال با هم حرف میزنیم گرم میشیم...
ESTÁS LEYENDO
فیک: جونگکوک
Fanficاز دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر وضعیت نادر جسمیش مورد قضاوت های نا به جا قرار میگیره، میتونه از این باتلاق بیاد بیرون؟ زوج: تهکوک، یونمین ژانر: متفاوت، عاشقانه، خفگان، غمگی...