هرماینی بعد از اینکه برای سومین بار ساعتو چک کرده بود ،روی تختش دراز کشیده بود .
ساعت ۲:۱۵ دقیقه بود!
نمیتونست به این فکر نکنه که اون با شکم سیر روی تخت گرم و نرمش دراز کشیده بود و دراکو درحالی که گرسنه ست، قراره تا فردا صبح توی سیاهچال بمونه!
بلیر بهش گفته بود اونجا سرده و تاریکه و پر از موش و انواع حشرهی کثیفه !!!!
هرماینی زیر لب گفت : لعنت بهت زابینی!
روی تختش نشست و به در و دیوار اتاقش نگاه کرد !
عمرا خوابش ببره!از تختش اومد پایین و سمت سرویس بهداشتی رفت ، اب گرم و باز کرد و گذاشت وان پر شه.
برگشت اتاقش و لباساشو دراورد ، موهاشو بالای سرش جمع کرد و حولهشو برداشت.
برگشت توی حموم و اروم توی وان نشست.
کم کم گرمی اب تک تک ماهیچههاشو نرم کرد ، نگاهی به بازوش انداخت که سرخی بعد از ظهر جاشو به کبودی داده بود!
باز فکرش رفت پیش دراکو!
پیش بوسهشون!
لبشو گاز گرفت و بیشتر رفت زیر اب.
نمیتونست به این فکر نکنه اگه امشب تنبیه نمیشد امشب چه اتفاقی ممکن بود بیوفته!پاهاشو به هم قفل کرد و دستی به گردنش کشید حتی فکر کردن به دراکو هم میتونست حالشو بد کنه!
هر بار که یادش میافتاد چه جوری کمرشو نوازش میکرد ، یا حرکت نرم لباش چه حسی داشت!
احساس میکرد یه چیزی توی شکمش تکون میخوره!
درحالی که دراکو خودشو بغل کرده بود و از پنجرهی کوچیک سلولشون به اسمون نگاه میکرد ، هیرو از سرما خودشو جمع کرده بود و خودشو تسلیم خواب کرده بود!
دراکو انتظار نداشت اینقدر سرد باشه !
مطمئن بود فردا هر چهرتاشون تاشون مریض میشن !
خودش از همین الان گلوش اونقدر خشک شده بود که درد میکرد، از طرفیم قار و قور شکمش اعصابشوبهم ریخته بود!!
ویویان به اصرار هرمن سرشو روی پاهای اون گذاشته بود و روی نیمکت چوبی دراز کشیده بود، هرمن به ویویانی که خودشو جمع کرده بود نگاه کرد ، رداشو محکم دور خودش پیچیده بود، اما بازم سرد بود!
با یاد اوری حدود یه ساعت قبل لبخندی زد ، اما متوجه چیزی شد!
نگاهی به صورتش انداخت، ریتم نفساش منظم بودن مطمعن بود که خوابیده !
بدون اینکه زیاد تکون بخوره خودشو کمی کج کرد و از توی جیب رداش پاکت نامهایی رو در اورد!
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞