74

255 38 21
                                    

Part 74

با وجود اینکه لباس گیپور هرماینی ضخیم و اتاق هم گرم نبود اما لایه‌ی نازکی از اب روی پوستش نشسته بود که هرچند پاکش می‌کرد ، خشک نمی‌شد .
انگار تمومی نداشت !

۵/۶ نفری که توی اتاق می‌اومدن و می‌رفتن و درمورد مراحل حمله و عملکرد شکارچیا و طعمه ها حرف می‌زدن هیچکدوم برای هرماینی مهم نبود !

تنها موضوعی که توی اون اتاق نیمه تاریک که توسط نور تقریبا ابی گوی روشن شده بود ، براش مهم بود، دراکو بود!

دراکویی که سخت مشغول مبارزه بود!

سدریک بی‌هوش شده بود و ایزابلا حالا هم از اون و هم از خودش دفاع می‌کرد !

دراکو دست تنها با سه تا اورف ، جهت مخالف ایزابلا گیر کرده بود!

تقریبا گروه های شکارچی همه‌ی ۷ منطقه طبق نقشه رسیده بودن اما هنوز کسی به کمک دراکو و ایزابلا نیومده بود!

هرماینی برای سومین بار پرسید : پس چرا نمی‌رن کمکشون !
پس چرا کسی نمیره پیششون!!؟؟

اما این بارم جوابی نشنید !

انگار کسی هرماینی رو نمی‌دید!
صداشو نمی‌شنید !

انگار اصلا وجود خارجی نداشت ..

همون طور که انگار برای شکارچیا ، دراکو
ایزابلا
و سدریکی وجود نداشت!

هرماینی جرعت نمی‌کرد از گویی چشم برداره!
احساس می‌کرد این طوری بلایی سرشون نمی‌اد..!
بلایی سرش نمی‌اد..
بلایی سر دراکوش نمی‌اد!

اما ایزابلا افتاد زمین و به هرماینی نشون داد اشتباه می‌کنه!

دیگه تحمل نداشت !

باید به کاری می‌کرد!

دوتا اورفی که با ایزابلا هم درگیر بودن سمت دراکویی رفتن که یکی از سه اورفا رو کشته بود و یکیشون رو زخمی کرده بود!

هرماینی می‌دونست این مهمون های ناخوانده ممکنه کار دست دراکو بدن!

و وقتی یکی از این موجودات طوسی رنگ خبیث که حالا به شکل واقعی خودشون ظاهر شده بودن چون به لطف معجون اسنیپ ذهن دراکو بسته شده بود و نمی‌تونست بهش نفوذ پیدا کنن ، از پشت سمت دراکو رفت و دست تبر مانندشو بلند کرد ، هرماینی نفسش بند اومد !

این لحظه اونجا بود و لحظه‌ی بعد روی زمین مرطوب ناحیه‌ی جنگلی درگیری روی زمین نشسته بود و سعی می‌کرد دراکوی نیمه‌جون رو بکشه تو بغلش !

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now