66 🔞

680 45 27
                                    

8 January

بعد از رفتن ویویان و ایزابلا ، دراکو که کنار پله ها ایستاده بود،اشاره‌ای به هرماینی کرد و لب زد : بیا بالا!

نارسیسا اومد بین هرماینی و دراکویی که چشماشو با اخم بست ، گلوش رو صاف کرد و گفت : هرماینی یادت نره عصر میریم پیش مادر پنسی ، پارچه انتخاب می‌کنیم .

هرماینی که همزمان سعی می‌کرد گرمایی که زیر شکمش رو نادیده بگیره و از طرفی به دراکویی که داشت با حرص لبش رو می‌جویید  نخنده ، مودبانه سرش رو تکون داد و گفت: نگران نباشید ، یادمه.

نارسیسا رد نگاه هرماینی رو گرفت و به دراکو‌ که به محض اینکه مادرش نگاش کرد ،
صاف ایستاد و خواست لبخند بزنه اما  افکار شوم و خبیسش تاثیر خودشونو گذاشتن و نتیجه‌اش لبخند رندانه‌ای شد که نارسیسا با دیدنش چشماش رو تو حدقه چرخوند .

هر‌ چند برخلاف دراکو که خیلی بیخیال بازم به هرماینی اشاره کرد بره بالا ، مادرش با گونه‌هایی که کمی سرخ شده بودن نیم نگاهی به هرماینی که سعی می‌کرد هر جا رو غیر از نارسیسا نگاه کنه انداخت و رفت پیش لوسیوس تا از دست اسکورپیوس که طبق معمول داشت موهاشو می‌کشید نجات بده ، هر چند که این فقط بهونه‌ای بود تا خودشو از اون موقعیت موذب کننده نجات بده!

هرماینی بعد از اینکه مطمئن شد دیگت تو دید نارسیسا نیست ، به سرعت از پله ها رفت بالا و سمت اتاق دراکو رفت که یهو کشیده شد توی یکی از اتاقا!!

اما قبل از اینکه بتونه جیغ بکشه، گرمی لبایی رو روی لباش احساس کرد که اصلا لازم نبود چشماش رو باز کنه تا تشخیص بده ماله چه کسیه!

هرماینی برای یه لحظه چشماش رو باز کرد و فهمید توی کتابخونه‌ان اما دستای دراکو که سانت به سانت بدنشو لمس می‌کرد و بوسه های گرم عمیقش بهش فرصت برسی اتاق رو ندادن .

هرماینی دستشو از بین موهای نرم دراکو رد کرد ، از خودش پرسید : چطور تا الان دووم اورده بود!؟
چطور تا الان متوجه نشده بود چقدر بهش نیاز داره!
اینکه چقدر به لمسش،
به بوسه هاش،
به برخورد نفسای گرمش روی گونه‌اش موقع بوسه،
یا به زمزمه‌ شدن اسمش از بین لباش موقع بوسه هاش نیاز داره!

هرماینی به خاطر اینکه از وقتی برگشته بودن این نیاز رو
تین خواستن رو
این همه احساس رو هم از خودش و هم از دراکو محروم کرده بود لعنتی به خودش فرستاد !

دراکو برای یک ثانیه از هرماینی جدا شد ، نفسی تازه کرد و اسمشو زیر لب زمزمه کرد : هرماینی
هرماینی
هرمایـ..نی
اگه بدونی چقدر می‌خوامت!

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now