دراکو رفت داخل اولین نفر سدریک رو دید ، فورا پرسید : چه اتفاقی افتاده؟
اما سوال سدریک که همزمان پرسیده بود : سه ساعت کجایی ؟
بیشتر توجهشو جلب کرد و شکه پرسید : چی؟؟
سدریک سرشو تکون داد و گفت : مهم نیست دراکو !
مهم نیست برو بالا..دراکو مثل بچه ها سرشو تکون داد و رفت سمت پله ها ، ویویان رو دید که ناراحت سمت سرویس بهداشتی طبقهی دوم میرفت.
اون موقع بود که یاد چهرهی غمگین سدریک افتاد..
ذهنش از یه موضوع سمت یه موضوع دیگه پرت میشد ، نمیتونست تمرکز کنه !
چه موضوعی ممکنه سدریک و ویویان رو همزمان ناراحت کرده باشه؟
وسط راهرو ایستاد سمت چپش رو نگاه کرد کسی اونجا نبود اما سمت راستش ، اقای لسترنج ، ایزابلا رو کشیده بود تو بغلش و اون سرشو روی شونهی پدرش گذاشته بود.
وقتی دراکو سمت جایی که اونا ایستاده بودن رفت صدای پای قدماشو شنیدن ، هر دوتاشو چرخیدن ، و با دیدن چهرهی غمگینشون دراکو مطمئن شد اتفاق خیلی بدی افتاده!!
با حل یک معالهی ساده که همه ناراحتن ، سه ساعت دنبال اون گشتن و الان همشون دور اتاق پدر و مادر ایستادن به این نتیجه رسید که یا اتفاقی برای مادرش افتاده یا پدرش..
وقتی از کنار شوهر خاله و دختر خالهی باردارش رد شد ، اولین کسی که دید دلانی بود که کنار تخت پدر و مادرش روی زمین نشسته بود ، سرشو روی تخت گذاشته بود و چشماش خیس و قرمز بودن..
نمیتونست سرش رو بلند کنه،
میترسید..
میترسید از چیزی که قرار بود ببینه.
سرش رو به سمت مخالف دلانی چرخوند نگاهش با نگاه پدرش قفل شد.
فقط یک نفر وجود داشت که لوسیوس مالفوی بخاطر گریه کنه!
پس وقتی چشم های پدرش که بخاطر جمع شدن اشک برق میزد رو دید ، قبل از اینکه به مادرش که روی تختش نشسته بود بیوفته چشماش پر اشک شد.
دراکو به مادرش نگاه کرد،
پتوی نازکی رو روی پاهاش انداخته بودن ، لباس راحتی شیری رنگی که پوشیده بود نشون میداد که پوستش چقدر رنگش پریدست .همهی موهاشو پشت سرش براش بافته بودن.
نارسیسا حضور پسرش توی اتاق رو احساس کرد ، اما مطمئن نبود پس اروم پرسید : د..دراکو؟
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞