62

381 43 19
                                    


4 January

ظهر ،بعد از نهار

از وقتی ورم تیل اومده بود بلاتریکس ، اقای لسترنج ، نارسیسا و لوسیوس رفته بودن اتاق کار لوسیوس.

ویویان بعد از ۵ دقیقه که داوطلبانه رفته بود یه سر و گوشی اب بده برگشت پذییرایی اما چون دراکو اونجا نشسته بود و با اسکورپیوس بازی می‌کرد نمی‌تونست حرفی بزنه .

دخترا نگاه های معنی‌داری بین خودشون رد و بدل می‌کردن که اخرش دراکو متوجه شد و گفت: بهتره ما پسرا قبل از اینکه با نگاهاتون مارو بخورین تنهاتون بزاریم!

هرماینی لبخند مهربونی به اسکورپیوسی داشت سعی می‌کرد اب دهنش رو بگیره انداخت.

دلانی با لحنی که کاملا مشخص بود داره دروغ میگه و یه لبخند نصفه و نیمه گفت: نهه ، راحت باش!

دراکو هوومی کرد و همراه اسکورپیوس تنهاشون گذاشت ، با خودش فکر کرد عمرا حوصله‌ی حرفای هجیب غریبشونو نداره!

به محض اینکه دخترا متوجه شدن دراکو دور شده هر سه نفرشون سمت ویویان چرخیدن ، دلانی و ایزابلا هم زمان پرسید : چی شد ؟

هرماینی پرسید: چیزی فهمیدی؟

ویویان سرشو تکون داد و گفت: اره و نه !
قضیه اینکه اونا طلسم سکوت روی اتاق گذاشته بودن اما بعد از چند دقیقه که پدرم اپارات کرد و رفت ،اونقدر بحثشون داغ بود که یادشون رفته بود پدرم طلسم رو گذاشته و با رفتنش طلسم باطل میشه!

دلانی با هیجان گفت: خببب چی می‌گفتن اینو بگو؟

ویویان با هیجان و شرارت گفت: امشب قراره برین یه مهمونی خیلی خیلی مهم !
اونم همراه اندره و دوتا پسر خواندهاش!

دلانی دستشو روی سینه‌اش گذاشت و گفت: وای!

ویویان ابرویی بالا انداخت و گفت: بله و این کل ماجرا نیست !
شما باهم میرین یه جایی!
حالا اینو بعدا بهتون میگم، اما رفتنتپن ممکنه یا بخاطر رابطه‌ی تو با جاناتان باشه یا هرماینی!

دلانی نگاهی به هرماینی که با تعجب به ویویان نگاه می‌کرد انداخت و گفت: هرماینی چرا؟

ویویان شونه‌ای بالا انداخت و گفت: نمی‌دونم‌ بخش جالب ماجرا همین جاش بود دیگه !
مشخصه اگه بخاطر تو و جاناتان باشه که با اون قرارتون و نامه نگاریاتون احتمالا می‌خوان جدی تر درموردش حرف بزنن!
ولی درمورد هرماینی نمی‌دونم اونا انگار کامل از قضیه خبر داشتن بخاطر همین چیزی نگفتن ، فقط اشاره کردن وضعیت هرماینی ! همین!!

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now