••{ فلش بک به چند روز قبل از باز گشت به هاگوارتز }••
: خب پس براز ببینم درست متوجه شدم یا نه !
تام علاقهی غیر منطقی به هاگوارتز پیدا می کنه چون برای اولین بار توی عمرش احساس می کنه به جایی تعلق داره .
درسته ؟
پس میخواد بیشتر و بیشتر راجبش بدونه .
بشناستش و یه جورایی خودش رو داخلش حل می کنه .
اون هیچ دوستی نداره ، پس تمام وقت دنیا رو داره تا جادو تمرین کنه و توی قلعه پرسه بزنه.
این پرسه زدنها بهش کمک میکنن تا راز هایی رو راجب هاگوارتز کشف کنه که بقیه نمیدونن و این بهش حس قدرت و برتری میده.هرماینی قلم پرش رو برداشت و گفت : درسته !
من توی خوابهام خیلی وقت ها اونو می دیدم که فقط داره توی راهرو های پیچ در پیچ قدم میزنه و به در و دیوار دست میزنه .
انگار که هرکدوم از سنگ های توی دیوار جادوی خاصی رو توی خودشون داشتن.فرانسیس ادامه داد : در اصل درسته !
هر کدوم از سنگ های اون قلعه طلسم شده هستن.
و تام این جادو رو بخاطر علاقهی شدیدش به هاگوارتز احساس میکرد .
پس بیا برگردیم به قلعه !
باید یه چیزی باشه که به اونجا مرتبط باشه. اون هفت سال اونجا درس خونده و چندبارم بعد از فارغ التحصیلیش برمیگره اونجا .هرماینی حرفای فرانسیس رو قطع کرد و پرسید : یک بار دیگه اتفاقاتی که وقتی رفته بودی اون یتیم خونهای که وقتی بچه بوده اونجا زندگی میکردن رو برام تعریف می کنی.
فرانسیس یه جرقه از ویسکیس رو نوشید ، روی صندلی خودش دور میز جادویی گردش نشست : وقتی اون یتیم خونه رو پیدا کردم ، در اصل وقتی ساختمونش رو پیدا کردم .
کاملا متروکه شده بود. وقتی داشتم بهش نزدیک میشدم اثر جادو رو احساس کردم اما برای اطمینان با یه طلسم ساده مطمئنم شدم ، یکی با جادو اونجا رو خراب کرده بود که حدس می زنم خود تام بوده باشه .
بعد از یکم پرس و جو از همسایه های قدیمی تونستم مدیر اون زمان رو پیدا کنم .
رفتم خونشون و از دخترش خواستم بزاره باهاش صحبت کنم .
اما اون خیلی مسن تر از حد تصورم بود ، حتی نمیتونست به سوالاتم جواب تیکه تیکه بده پس مجبور شدم خاطراتش رو با چوب دستیم بردارم .
وقتی برگشتم برسیشون کردم .
اتاق تام یک اتاق کوچیک تک نفره بود ، چون هیچکس نمیتونست باهاش کنار بیاد .
تختش کنار پنجره بود و کمدش پایین تختش کنار در بود.
میز تحریرش کنار پنجره بود.
هفت تا سنگ روی لبهی پنجرهاش بود که همون طوری که بهت گفتم ایدهی اینکه هفت تا هولکراکس داره از اونجا اومد .
و یکی از چیزای دیگهای که ذهنم درگیر کرد دفترچه خاطراتش بود .
بنظرم نوشتن خاطرات برای یک پسر به این سن زیاد چیز معمولی نیست .
که بعد از اینکه تو داستان دفترچه خاطرات و جینی ویزلی و تالار اسرار رو بهم گفتی ..
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞