هرماینی نمیتونست بخوابه !
اینقدر درمورد فردا ، فرانسیس ، جلسهی عصر و ... فکر کرده بود که سر گیجه گرفته بود!
و این قدر چرخیدنش توی تخت و این پهلو اون پهلو کردنش حالش رو بهتر نمیکرد!اما حال دراکو رو بدتر کرده بود!
دیدن ناراحتی دلانی ،نگرانیش برای ایزابلا و عذابوجدانش بخاطر کراب که بعد از دیدن پدرش چندین و چند برابر شده بود ، ذهنش روبهم ریخته بودن!دراکو سعی کرد خودشو کنترول کنه اما اخرش چرخید و از پشت هرماینی رو بغل کرد و پاهاش رو با پاهای خودش و دستاش رو با دستای خودش قبل کرد !
و از لابهلای دندون های چفت شدش غرید : بهتر تکون نخوری و بخوابی!هرماینی خواست خودشو از دست دراکو رو ازاد کنه اما دراکو مصمم تر از هرماینی بود و بلخره موفق شد، هرماینی رو خواب کنه!
هرماینی صبح زود از خواب بیدار شد اما دراکو رفته بود!
ولی ذهن هرماینی شلوغ تر از این بود که الان به دراکو یا هر کس دیگهای فکر کنه ، پس فورا رفت حموم ، موهاش رو خشک کرد و بعد از ارایش ملایمی با تم کرم رنگ ، کتوشلوار کرمی رنگی که دیروز خریده بودن رو همراه کفش بدونپاشنهی مشکی رنگ پوشید .
چوب و ردای کرمی پرنگش رو برداشت و رفت پایین.لوسیوس جلوی شومینهی سالن ورودی ایستاده بود ، معلوم بود میخواد بره جایی که هرماینی از راهپله ها اومد پایین.
لوسیوس نگاهی به هرماینی انداخت، هرماینی صبح بخیر گفت
لوسیوس با لبخند ظریفی روی لبش جوابش رو داد و گفت: صبح توام بخیر، کراوچ حدود نیم ساعت دیگه میاد دنبالت اما لازم نیست نگران چیزی باشی تو اونجا تنها نیستی !هرماینی لبخندی زد و وارد پذییرایی شد که صدای به فول اسکورپیوس پووف مانند شبکهی فلوو که نشون میداد لوسیوس رفته رو شنید !
روی میز صبحانه که فقط دلانی اونجا بود نشست.
دلانی نگاهی به لباس هرماینی انداخت و گفت: خوشکله!
هرماینی دستی به یقهاش کشید و گفت: سلیقهی مادرته!
دلانی چشماشو چرخوند و گفت: میدونم ، میتونم انتخاب هاشو تشخیص بدم!
هرماینی شک داشت الان وقت مناسبیه با نه که دلانی با لحن ملایمی خودش شروع کرد به حرف زدن!
: هرماینی من حالم خوبه !
درسته ، من ناراحتم از اینکه جاناتان رفته ، بهر حال من ازش خوشم میاومد!
اما توی این مسئله خودم مقصرم !
اگه با فکر عمل میکردم و این همه خیالبافی نمیکردم ، این قدر ناراحت نمیشدم چون الان هم بخاطر جاناتان و هم بخاطر رفتار خودم باهاش ناراحتم!
میدونی من از بچگی بهم یاد دادن احساسات باید به اندازه باشه!
باید درمورد مسائل فکر کنم!
درست تصمیم بگیرم و خیالاتی نباشم!
و من دقیقا همهی اون کارایی که بهم گفتن انجام ندم رو انجام دادم!
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞