67

393 46 17
                                    

Part 67

9 January

هرماینی با بدنی کرخت چشماش رو باز کرد ، دستی به سرش کشید ، بنظر می‌رسید امروز قراره میزبان یک سردرد ناخوانده باشه!

هرچند دیشب تا دیر وقت منتظر دراکو بودنش و همین طور فکر و خیال درمورد امروز که باید همراه جاناتان و اقای لسترنج به وزارت خونه می‌رفت هم در داشتن سردردی به این شدت بی‌تاثیر نبود!

هرماینی به امید اینکه یک حموم گرم به دادش برسه یکی از الفای خونگی رو احضار کرد و ازش خواست حموم اتاق خودش رو اماده کنه!

خودشم با بی‌حوالی سمت اتاقش راه افتاد ، که بین راه دلانی رو دید!

دلانی با دیدن وضعیت هرماینی دستشو بهم کوبید و با لبخند مهربونی گفت: اوه افتضاح بنظر می‌رسی !

هرماینی تعظیم مصنوعی کرد و گفت: عزیزم ، همیشه با تعریف‌هات منو شرمنده می‌کنی!

دلانی هم تعظیمی کرد و گفت : لطفا هرماینی ، لطفا !
بزار همچنان این افتخار رو داشته باشم.

هرماینی با تک خنده‌ای سرش رو به چپ و راست تکون داد و سمت اتاقش رفت ، دلانی با نامه‌ی توی دستش باهاش هم قدم شد و گفت: بهتره من برات لباس انتخاب کنم!

هرماینی نگاه قدردانی بهش انداخت و گفت: افتخارش کامل به خودت تعلق داره!

با وجود اینکه نمی‌خواست فضولی کنه اما چشمش به ادرسی که پشت نامه نوشته شده بود افتاد!
عمارت یاوکسلی!

هرماینی احتمال داد نامه‌ متعلق به هیرو باشه، همه از دوستی بین اونا خبر داشتن!

هرماینی مستقیما سمت حموم رفت که از اینه‌ی قدی که توی تک تک سرویس بهداشتی ها و حموم های عمارت پیدا میشد ، دلانی رو دید که داشت دنبالش می‌اومد ، عمرا اگه هرماینی می‌خواست به سوالات پی‌درپی‌اش برای اینکه بدونه چرا این‌قدر بدبخت بنظر می‌رسه جواب بده !
برای همین فهمید خودش باید سره صحبت رو به نفع خوش باز کنه!
پس خیلی معمولی پرسید : قرار دیروزت چطور بود؟
خیلی یهویی بود!
جاناتان از من چیزی نگفت؟
حالش چطور بود؟

هرچند که واقعا هم کنجکاو بود حداقل درمورد دوتا سوال اخرش!

اما دلانی نگاهی شرمنده به هرماینی انداخت و با پته ، پته گفت: ((امم .. راست..ش من .))
اما به سرعت ادامه داد:(( من دیروز اصلا به دیدن جاناتان نرفتم ، هرچند که واقعا دلم می‌خواد ببینمش ! اما خب مهم نیست !))

هرماینی سریع تر از دلانی بود و لبخند غمگین دلانی رو قبل از اینکه جمعش کنه دید .
اما دلانی بدون وفقه ادامه داد :(( من رفتم‌ پیش هیرو !
حالش اصلا خوب نیست!
رابطه‌اش با توماس یکم ، خب خوب نیست!
و دیدن هرمن هم توی این وضعیت به حالش کمک نمی‌کنه!
مثلا هرمن با ویویان حرف می‌زنه و براش هدیه‌ی کریسمس فرستاده و اوه تو می‌دونستی اونا یک بارم همدیگه رو دیدن؟ ))

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now