بلخره دراکو انتخابشو کرد ، در جعبهی شیشهای بزرگ رو بست .
کمی گشت تا بلخره جعبهی کوچیکی رو پیدا کنه که اونو بزاره داخلش .با قدمای اروم و کوتاه از گاوصندق بزرگ اتاقی که فقط از اتاق کار پدرش میشد رفت داخلش ، اومد بیرون و حرفهایی که میخواست بزنه رو برای بار دوم با خودش مرور کرد .
با برخورد هوای خنک شب به خودش اومد ، یقهی پیرهن و گلوش رو صاف کرد ، قبل از اینکه با قدمای بلند سمت جایی که خانوادهاش نشسته بودن بره ، با طلسم ارکیدیوس ، دسته گل خوشکلی رو درست کرد .
ایزابلا اولین نفری بود که دراکو رو با دست گل توی دستش دید و بدون فکر گفت : اووو!
چون همه داشتن راجب اینکه بچهی ایزابلا و اسکورپیوس همبازی خوبی برای هم دیگه میشن صحبت میکردن ، توجهها روی اون بود پس وقتی اون به پشت سر شون خیره شده بود و صدای ( اوووو ) از بین لباش خارج شد ، اوناهم چرخیدن و در عرض چند ثانیه همه به دراکو نگاه میکردن!
هرماینی هیچ ایدهای نداشت که چرا دراکو داره با یه دست گل توی دستش سمتش میاد ، اما وقتی لوسیوس اسکور رو از روی پاهاش برداشت و برد پیش خودش چیزی نگفت و فقط به پسر مو بلوندی که حالا روبهروش ایستاده بود نگاه میکرد.
دراکو دستای هرماینی رو گرفت و به ارومی کشید تا از روی صندلیش بلند شه .
گلوش رو صاف کرد و گفت: میدونم الان عجیب ترین و شاید هم مناسب ترین موقعیت برای این حرف هاست ولی الان که اعضای خانوادم همه اینجا هستن میخوام ازت تشکر کنم .
بخاطر اینکه اسکورپیوس رو بهم دادی و با وجود سن الانمون و مشکلات خودت همچین مادر مهربون و فداکاری هستی .
میدونم زندگیت توی دو سال گذشته خیلی تغییر کرده اما ازت میخوام این تغییر رو هم قبول کنی ..( جعبهی کوچیک رو از توی جیبش در اورد ،
همه شکه شدن !
نگاه هرماینی بین جعبه و صورت دراکو میچرخید .)دراکو با دیدن برق چشماش ، لبخندی زد و ادامه داد : هرماینی ریدل ، من عاشقتم .
عاشق چشمایی شکلاتیت و بوی موهات .
عاشق نرمی پوستت و لبخند گرمت.
اما اینا تنها چیزایی نیستن که عاشقشونم.تو کاری کردی من از چیزایی خوشم بیاد که هیچوقت حتی بهشون توجه نمیکردم!
مثل صدای هماهنگ قدم هامون تو راهرو های خالی که بهم نشون میده تنها نیستم ، یکی همراهم هست تا وقتی که هیولایی که بانیم رو کشته بیاد سراغم همراهم بجنگه ،( همه ماجرایی بانی و ترس بچگی دراکو که تا نوجونی همراهش بود رو میدونستن و با این حرفش صدای خندهی ملایم جمع بین حرفاش وفقه انداخت ، هرچند براشون کمی عجیب هم بود چون خودش تهدیدشون کرده بود تا پیش هیچکس حرفی از این موضوع نزنن و وقتی این موضوع رو مطرح کرد نشون دهندهی اعتماد دراکو به هرماینیه که توی اون جمع فقط نارسیسا و دلانی معنی اصلی پشت این حرفش رو میدونستن!)
یا عصرونههای کوچیک توی اتاقمون ، بوی وانیل ،
( دراکو خودشم از حرفش خندش گرفته بود پس تصمیم گرفت تمومشون کنه و ادامهشونو بزاره برای وقتی که خودشون تنها هستن !
پس گلوش رو صاف کرد و گفت:)امیدوارم با قبول کردن این حلقه منو خوشبخت ترین فرد توی این خانواده نگهداری؟
بقیهی شب مثل یه فیلم از جلوی چشماش گذشت
اشک های هرماینی
بله گفتنش
بوسشون و حلقه رو توی دستش انداختن
هورا و دست زدن بقیه و خندههای اسکور که بخاطر هیجان جمع هیجان زده شده بود
لبخند رضایت بخش مادرش و تایید پدرش
از طرفی جیغ و اداهای دلانی و ویویان
و چشم و غره های مصنوعی ایزابلا و سدریک راجب اینکه گفته بود خوشبخت ترین مرد توی جمع !
و درنهایت عکس های دسته جمعی و دونفرشون که با دوربین جادویی دلانی گرفته شدن .اینم حلقهی هرماینی 💍😍💎
اینم دسته گلی که بهش داد و باهاش عکس گرفتن 💐💗🥺
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞