با پشت دستش اروم عرق پیشونیش رو پاک کرد ، اروم اما با استرس قدماش رو به سمت سرویس بهداشتی برمیداشت .
نمیخواست جلب توجه کنه .
احساس میکرد هر کسی که از کنارش رد میشه میتونه صدای ضربان قلبش که دیوانهوار خودش رو به قفسهی سینهاش میکوبه بشنوه.در سرویس بهداشتی رو باز کرد خوشبختانه کسی اونجا نبود ، سمت شیر اب رفت اب رو باز کرد اما نگاهش به انعکاس خودش توی اینه افتاد .
لبهاش خشک شده بود ، چشم هاش میلرزیدن .
نامطمئن از خودش پرسید : نقشه همین بود ، درسته ؟
پس چرا اینقدر میترسم؟ چرا اینقدر نگرانم ؟••••{ برگشت به زمان حال }••••
هرماینی از پشت سر صدای پنسی رو میشنید که داشت دلانی رو دلداری میداد و بهش میگفت همهی ما عزیزانمون رو از دست دادیم و باید قوی تر از تر این حرف ها باشه !
با وجود اینکه انتظار نداشت اما ویویان که کنارش راه میرفت گفت : به نارسیسا فکر کن !
مطمئنم هیچوقت دلش نمیخواست دختری که این همه وقت و انرژی برای بزرگ کردنش گذاشته اینقدر لوس و ضعیف رفتار کنه ..ویویان همه رو بهت زده کرد ، پا تند کرد و ازشون فاصله گرفت .
پنسی ترجیح داد سکوت کنه ، فقط دستش رو روی شونهی دلانی گذاشت و وارد دخمهی اسلیترین شد ، دلانی بدون خداحافظی رنگ پریده تر از قبل به دنبال اون وارد دخمه شد.
هرماینی که نتونست تشخیص بده سکوت پنسی بخاطر موافقتش با حرف ویویان بود یا اونم مثل خودش نمیدونست باید چی میگفت !
همین طوری که اونجا ایستاده بود و منتظر دراکو بود تا حرفهاش با اسنیپ تموم شه رو بیاد تا باهام برگردن اتاقی که مخصوص سرپرست هاست.
حدود ۲۰ دقیقه بعد دراکو خسته و اخمو از دخمه خارج شد هوووف بلندی کشید و گفت : بریم!
هرمایمی باهاش همقدم شد اما اخم روی پیشونی دراکو نتونست مانع این بشه که ازش نپرسه چه موضوعی این قدر مهم و حیاتی بوده که پروفسور سوروس اسنیپ رو وادار کرده ۲۰ دقیقهی تموم حرف بزنه !
پس پرسید : چرا رفتی دیدن پروفسور اسنیپ؟دراکو با بیحوصلگی جوابش رو داد: چون ازم خواسته بود به دیدنش برم.
اما این جواب براش قانع کننده نبود پس این بار پرسید : راجب چه موضوعی باهمدیگه حرف زدید ؟
دراکو بهش توپید : یک موضوع خانوادگی هرماینی !!
بیخیالش شو.از طرف هرماینی نمیخواست که باهاش یکی به دو کنه اما از طرفی هم نتونست بیشتر از ۳/۴ دقیقه خودش رو نگهداره و دقیقا جلوی در خوابگاه خودشون گفت : اما منم دیگه جز خانواده حساب میشم!
و به حلقهی باارزشش خیره شد ، دراکو کلمهی رمز رو گفت و قبل از اون وارد خوابگاه شد که این حرکت باعث شد که هرماینی فکر کنه دراکو حرفاش رو نشنیده پس با چند قدم بلند خودش رو بهش رسوند و تکرار کرد : اما دراکو منم دیگه جز خا...
که دراکو بشدت چرخید سمتش ، نه دراکو انتظار این رو داشت که هرماینی اینقدر بهش نزدیک باشه !
و نه هرماینی انتظار داشت دراکو این جوری بچرخه !اما عکسالعمل سریع دراکو که دستش رو برد پشت هرماینی، اون رو از افتادن تجات داد.
برای کسری از ثانیه نفس هرماینی قطع شد !
انتظار داشت بیوفته اما به جای اینکه پشتش به سنگهای سرد زمین برخورد کنه ، قفسهی سینهاش به سینهای گرم دراکو چسبید .دراکو نفس عمیقی کشید که بتونه به ارومی و نرمی جوابش رو بده اما با وجود هرماینی توی بغلش ، سینهاش پر شد از بوی وانیل ملایم موهای موجدار هرماینی .
: ( دلم براش تنگ شده بود ..) ، دراکو اروم لباش رو به موهاش نزدیک کرد و زمزمه کرد .
با دست ازادش اروم دستش رو وارد موهای موجدارش کرد ، بوسهی طولانی روی موهاش زد .لبخند شیرینی روی لبهای هرماینی اومد که دراکو فرصت زیادی برای نشون دادن خودش بهش نداد و با گذاشتن لباش روشون زیر لبهای خودش مخفیشون کرد .
ووت و کامنت یادتون نره 💋😍❤️
VOUS LISEZ
Right person, wrong time. (+18)
Roman d'amourGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞