2

890 65 9
                                    


Part 2
20 sep

دلانی نمی تونست تشخیص بده چرا پنسی از دیشب داره گریه‌ می کنه !
دراکو شکه است !
ویویان عصبیه!
بلیز همش پنسی رو‌ دلداری می ده!
از صبح این هزارمین باری بود که خودش رو‌ لعنت می کرد چرا دیشب باهاشون بیرون نرفته بود !
البته خودش می خواست اما دراکو ! دراکو مانع شده بود !
البته نه اینکه هر کاری دراکو بگه دلانی بگه بله اما دراکو بعضی وقتا مجبورش می کرد و دیشب از اون مواقع بود!
وینست کراب دوست برادش بهش گفته بود بچه ها یکی از جدید ترین معجون‌ های  توهم زا که تازه وارد بازار شده بود رو با نوشیدنی قاطی کرده بودن پس حدس می زد حال بده همه بخاطر اونه اما ویویان که نرفته بود هاگزمید !
این جای داستان یکم عجیب بود براش!

دلانی سمت دراکو رفت کنارش نشست و دستشو روی شونه اش گذاشت ،
دلانی : دراک، حالت خوبه؟
اما دراکو بلند شد و گفت : فعلا نه دلانی ! 
دراکو سمت پله ها رفت و از دید دلانی خارج شد !
دلانی سمت پنسی که کنار بلیز نشسته بود و از چشماش معلوم بود دیشب کلی گریه کرده رفت ،
دلانی : هی پنس خبر داری دراکو چشه!؟
اما پنسی با نگاه غضب الودی به دلانی نگاه کرد و گفت : دراکو و هر چیزی که بهش مربوط میشه کمترین اهمیتی ندارن!
پنسی بلند شد و دست بلیز رو گرفت و سمت خروجی دخمه رفتن!
با اینکه دلانی دلش می خواست بیخیال شه اما نمی تونست!!!
برای همین سمت گریگوری گویل رفت یکی دیگه از دوستا ی برادرش!
دلانی : هی‌گویل ! قضیه چیه!؟ چرا هیچ کس حالش خوب نیست؟
گویل : احتمالا چون کسی چیزی یادش نمی اد!
دلانی : متوجه نشدم!
گویل : جریان معجون رو‌ می دونی؟
دلانی : اره کراب گفت!
گویل: خب همین ! یکی از اثار جانبیش‌ اینه فراموشی تقریبا هیچکی یادش نمی اد دیشب چیکار کرده!
دلانی : اوه مرلین این که خیلی بده! کسی متوجه خروج غیر قانونی تون شده؟
گویل : نه ارشدا حلش کردن!
دلانی نفس راحتی کشید : خووبه!
می دونست اگه پروفسورا بفهمن به والدین می گن حتی اکه نگن به شورا حتما می گن و لوسیوس مالفوی پدر دراکو و دلانی توی شورا ست و خب پدر و پسر رابطه ی خوبی با هم ندارن !
دلانی اصلا یک دعوتی دیگه نمی خواست ! هنوز دعوای تابستون رو یادش نرفته بود ! هر بار که دراکو رو با اون کبودی روی قورتش می دید دلش می شکست!
دلانی دید اوضاع زیاد نورمال نیست پس تصمیم گرفت که حداقل اون عادی باشه!
پس تا شب کارایی رو کرد که‌ همیشه میکرد !

4 weeks later
20 October

هرماینی توی اینه به خودش نگاه می کرد ، خسته و رنگ پریده با اینکه جای زحم کنار لبش خوب شده بود و هزار بار رفته بود حموم اما بوی خون رو حس می کرد احتمال می داد بخاطر پریودش باشه چون الان حدود یک هفته از وقتش گذشته بود و خبری ازش نبود ، هرماینی حدس میزد بخاط اونهمه شک و ترسی باشه که اون شب بهش وارد شده بود !

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now