دراکو خسته و کوفته پیرهن مردونهاشو دراورد روی تختش دراز کشید !تعمیر و ایمن سازی هاگوارتز تا بعد از شام طول کشیده بود!
و الان هیچی ، یعنی هیچی جز خواب نمیخواست!
چون میدونست فردا از صبح تا شب با دخترا علافه !
دراکو چشماشو بست و نفسشو فوت کرد ، و درست همون موقع یکی در اتاقشو کوبید ، بدون اینکه از جاش تکون بخوره گفت : بیا تو!
و در اتاقش کم کم باز شد و هرماینی درحالی که داشت با انگشتای دستش بازی میکرداروم اومد تو!
هرماینی چند ثانیه همون جوری بهش خیره شده بود و چیزی نمیگفت ،
دراکو منتظر بهش نگاه میکرد که بلخره هرماینی گفت: اممم ...ما تا چند روز دیگه برمیگردیم هاگوارتز و ...خب تا کریسمسم برنمیگردیم ، برای همین.. میخواستم بدونم .. میشه که من ..که همون لحظه نارسیسا با سه تا داکت نامه توی دستش اومد و حرف هرماینی رو قطع مرد و گفت : دراکو ، پدرت گفت باید همین الان اینا رو به ادرس پشتشون ببری !!
دراکو نیم خیز شد و شاکی گفت : مگه من جغدم !!!
نارسیسا حق به جانب گفت : انتظار نداری که نامه به این مهمی رو به جغد بدیم ببره دراکو!
نارسیسا رفت داخل اتاق دراکو و نامه هارو روی پاتختیش گذاشت و رفت بیرون!
دراکو با نارضایتی کامل بلند شد و پیرهن و رداشو پوشید نامه ها و چوبشو برداشت و سمت در رفت ، خواست از کنار هرماینی که الان ناراحت به دستاش نگاه میکرد رد شه که پرسید : میشه چی؟
هرماینی که انتظار سوال دراکو رو نداشت پرسید : چی؟؟
دراکو با عجلهگفت : اومدی ازم بخوای که چی؟ میشه تورو.؟؟؟
هرماینی دست پاچه گفت : میشه منو ببری پیش مادرپدرم تا ازشون خداحافظی کنم ، میدونم دفعهی قبل قرار شد اخرین بار باشه اما واقعا دلم براشون تنگ شده و ..
دراکو پرید وسط حرفشو و گفت : تا برمیگرم اماده شو!
و صبر نکرد تا جواب هرماینی رو بشنوه ، دراکو با عجله از پله ها رفت پایین و هرماینی سمت اتاقش دووید تا لباساشو عوض کنه.
دراکو بعد از تقریبا دوساعت برگشت ، ساعت تقریبا ۹ بود که رفتن خونهی پدریه هرماینی ، دراکو با وجود اینکه بینهایت خسته بود سعی کرد با حوصله به حرفای حوصله سر بره اقای گرنجر گوش بده درحالی که هرماینی کنار مادرش نشسته بود و داشتن باهم پچ پچ میکردن!
بعد از چند دقیقه هرماینی و مادرش رفتن طبقهی بالا و اقای گرنجر و دراکو رو تنها گذاشتن، دراکو کمی درمورد سرپرست شدن توی هاگوارتز برای اقای گرنجر توضیح داد و اونم کلی ازشون تعریف کرد و گفت خیلی بهشون افتخار میکنه!
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞