49 🔞

903 40 35
                                    

هرماینی همزمان که به پروفسور گوش می‌داد ، نوت برداریم می‌کرد .

درحالی که طبق معمول بقیه یا خواب بودن و یا داشتن باهم دیگه حرف می‌زدن، هرماینی هیچوقت درک نمی کرد چرا کلاس تاریخ اینقدر براشون خسته کنندست!

اما یک دفعه حواسش پرت شد و وقتی به خودش اومد از پروفسور عقب افتاده بود!

به نوشته‌اش نگاه کرد نوشته بود:

پادشاه وقت تصمیم گرفته بود به شوالیه‌هاش بعد از مقاومت در برابر وسوسه های جادوگران و اغوای ساحره ها ، پاداشی درخور بده و این گونه بود که...

هرماینی برای چند لحظه تو فکر رفت و وقتی به خودش اومد در کسری از ثانیه وسایلشو جمع کرد و بلند شد ، کیفشو انداخت رو شونه‌اشو گفت : ببخشید پروفسور من باید برم ، الان یادم افتاد پروفسور مک‌گانگال یه کاری رو سپرده بودن!

و بدون اینکه منتظر جواب بمونه از کلاس خارج شد ، سمت سالنشون رفت و کیفشو انداخت تو اتاقش رداشو در اورد و چوبشو برداشت.

هرماینی با خودش فکر کرد: وقتی توی اتاق زیر شیرونی زندانی بودم دراکو دزدکی می‌اومد پیشم پس اگه کاریم می‌کرد کسی چیزی نمی‌فهمید و اگر می‌فهمیدن کسی اونجا نبود که حتی بخواد ازم دفاع کنه!

اما اون هیچوقت جوری رفتار نکرد که من احساس کنم در خطرم ، بحث و دعوا داشتیم ولی هیچوقت حتی طوری دستمو نگرفت که حس ناخوشایندی داشته باشم!

حتی وقتی اسکورپیوس به دنیا اومد و هیچ مانعی نداشت که بیاد اتاقم و با دوتا طلسم در و ببنده و نزاره صدا بره بیرون و هرکاری که دلش می‌خواد باهام بکنه ، بازم هیچ کاری نکرد !

با وجود اینکه کسی جلوشو نمی‌گرفت یا مانعش نمی‌شد!

و اینکه دراکو پسره خوش‌گذرونیه یه راز  نیست و همه اینو می‌دونن!

دراکو حتی وقتی اینجام باهم هروقت می‌گذرونیم ، از حدش جلو تر نمی‌ره!
وقتی من بگم کافیه ، یعنی کافیه!
حتی اگه حالش بد باشه!
حتی اگه واقعا بهش نیاز داشته باشه!

و حالا که بهش اعتماد دارم و بهم ثابت کرده که با وجود اینکه رفتارش مضخرفه اما به خواسته هام توی این یه مورد اهمیت میده و حدشو نگه میداره .

منم دوسش دارم .

و دلم بیشتر از بوسه های گرم و بغلای محکمش می‌خواد پس چرا هم خودمو اذیت کنم و هم اونو .
و اینکه اون لیاقتشو داره!

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now