هرماینی کل اون شب درد داشت ، به بهانهی نگران اسکورپیوس بودن دلانی پیشش موند و دراکو بدون مخالفت برگشت عمارت مالفوی.
دلانی نامهای به اناستازیا ، یکی از عموزاده هاشون که پیش اسنپ زندگی میکرد ، فرستاد و ازش خواست برای شرایط موجود یک معجون درست کنه که دردش رو تسکین بده و کمکش کنه زود سرپاشه.
اون میدونست که اناستازیا سوال اضافه نمیپرسه و کمکشون میکنه ، به کاترینم گفت که ممکنه فردا یک شیشه معجون برای هرماینی فرستاده شه ، مربوط به مسائل زنونهست و بهتره به پسرا نگه چون هرماینی خجالت میکشه و ناراحت میشه!
کاترین هم با لبخند مهربونی قبول کرد.دلانی صبح اون روز به اصرار دراکو برگشت عمارت و خودش اونجا موند، قصد داشت کل روز رو پیش هرماینی و اسکور بمونه .
هرماینی درد خفیفی داشت ولی میشد تحملش کرد ، فقط رنگ صورتش پریده بود و بشدت خسته بود ، برای همین دراکو نگرانش بود و زود زود حالشو میپرسید.
هرماینی به تخت دونفرهی اتاق مهمان تکیه داده بود و چشماشو بسته بود .
دراکو اسکور رو روی تختش گذاشت و اسباب بازیشو داد دستش ، سمت هرماینی رفت و گفت : هرماینی ، عزیزم!
لازم نیست نگران باشی.
جای اون اینجا امنه
پدرم تو وزارت خونه یه تحقیق راه انداخته که ورود غیر مجاز به خونمون اتفاق افتاده پس به گوششون رسیده ، اگه بخوان بازم تلاش کنن به این زودیا ....
منظورم اینکه ..،فردا دارک لرد رو میبینیم و اون کمکمون میکنه اون همین الانشم یک بار جونشو نجات داده !
ما از پسش برمیایم
ما باهمیم
تو یک مادر فوقالعادهای و منم از هر طریقی ازش حفاظت میکنم.دراکو صورتشو با دستای نرمش قالب کرد و گفت : و اینو بدون هر اتفاقی ، هر اتفاقی ما باهمیم .
هرماینی لبخند زد تا حال بدشو پنهون کنه برای اولین بار دلش میخواست دراکو کنارش نباشه ، صداشو نشنوه و بهش نگه دوسش داره و باهمن!
احساس میکرد با درمیون نزاشتن این موضوع باهاش ، بهش خیانت کرده ، به اعتمادش و به رابطهشون.
چون دراکو از صبح بخاطر حال بد و کسل اون پیشش مونده بود ، کنارش نشسته و چند دقیقه یک بار حالشو میپرسید و بهش اطمینان میداد این قضیه رو باهم پشت سر میزارن چون فکر میکرد دلیل نارحتیش نگرانی برای اسکورپیوس هست.
درحالی که برای از دست دادن بچهی دیگهشون بود و برای مخفی کردن این زار!هرماینی کل شب با خودش فکر کرده بود ، و به این نتیجه رسیده بود توی موقعیت الانشون حالش رو با دروغ بد کردن بهتر از حالشو با حقیقت خراب کردنه!
البته تا زمانی که این دروغ پنهون بمونه ..
چون میدونست دراکو از اینکه احمق فرض شه و بهش دروغ بگن اصلا خوشش نمیاد!
ولی برای ترسیدن از نگرانی دراکو دیگه خیلی دیر شده بود..
چون دروغاشو همه گفته بود!
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞