81🔞

546 37 17
                                    

هرماینی دیگه نمی‌دونست چیکار کنه تا اسکورپیوس اروم شه!

هر دفعه که دراکو سعی می‌کرد باهاش بازی کنه جیغ می‌کشید و گریه می‌کرد!

هیچکدوم‌ نمیتونستن وادارش کنن جیغ نکشه!
گریه‌اش قطع نمی‌شد !
حتی نمی‌تونستن اونقدر ارومش کنه که بشه خوابوندش!!

بلخره هر دوتاشون تسلیم شدن و پرستار اسکورپیوس رو از خواب بیدار کردن و اونو تحویلش دادن!

پرستارش توی ده‌ دقیقه ارومش کرد ، بهش شیر داد و خوابوندش!

هرماینی دلش می‌خواست موهاش رو از ریشه بکشه بیرون!!!

اما کنار پرستار هیچکدوم خودشونو کوچیک نکردن و نشون ندادن که به اندازه‌ی ساختن معجون مرکب زحمت کشیدن تا کاری که اون به اسونی وینگاردیوم له‌ویوسا  کردن یه پر انجام داد رو انجام بدن!

و بعد از گفتن شب بخیر برگشتن اتاق خودشون !!

دراکو خودشو روی تخت انداخت و گفت: بقیه‌ی مردم چه‌جوری بچه‌هاشونو بدون پرستار بزرگ می‌کنن!!!!؟؟

هرماینی که کنار تخت ایستاده بود، دستشو روی دهنش‌ گذاشته بود و اون یکی رو به کمرش تکیه داده بود ، با لحن تندی گفت: باورممممم نمی‌شه !
منم همون کارارو کردم!
اما هیچ تاثیری نداشت!
اما وقتی اون انجامش داد انگار .. اصلا طلسم شده بود! ععععع

دراکو نیم خیز شده بود و به حرص خودن هرماینی نگاه می‌کرد.
نتونست لبخند نزنه!
اما لبخند زدن تنها کاری نبود که انجام داد ، ایستادن روی زانو هاشو رو هرماینی رو کشیدن سمت خودش و دستاشو دور کمدش حلقه کردن و با گذاشتن لباش روی لبای هرماینی و غر غر شیرین و پر‌سرصداش رو خفه کردن  قدم بعدیش بود!

هرماینی با خودش فکر کرد هیچ چیزی به اندازه‌ی بوسه‌ی گرم دراکو اونم‌ وقتی که دستاشو دور کمرش حلقه کرده نمی‌تونه ارومش کنه!

بعد از یک بوسه‌ی طولانی دراکو ازش جدا شد و گفت : پسر رو نتونستی اروم کنی ،
نظرت چیه روش هات رو روی پدرش اجرا کنی؟

لبخند خسته ولی مهربونی اومد رو لبای هرماینی که بلافاصله جاش رو به لبخند شبطونی داد و‌گفت: همممم !
نظرت درمورد اینکه تو مادری که اون همه تلاش کرده و موفق نشده و حالا خسته‌ست رو اروم‌کنی!؟

دراکو چشماش رو چرخوند و نالید : منصفانه‌ست!

توی یه حرکت هرماینی رو انداخت روی تخت و اومد روش!
بوسه‌هاشون خیلی زود ارامشش رو از دست داد .

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now