1

1.4K 95 12
                                    

Part 1

حالا که همه فهمیدن لرد تاریکی برگشته همه چیز فرق می کرد توی هر سه جبهه، جبهه ی طرفدارانش ، جبهه ی دشمناش و جبهه ی بی طرفا.
سال شیشم شروع شده بود و پسری که زنده موند از لحظه ای که وارد قطار سریع السیر هاگوارتز شده بود داشت به دوستاش می گفت دراکو مالفوی مرگ خوار شده ، قراره یه کاری بکنه ، خطرناکه ،... و تا الان که ۱۲ زور از شروع سال تحصیلی-جادویی گذشته بود ادامه داده بود، بچه ها در حالت عادی ناراحت و نگران بودن حتی اگه نشون هم نمی دادن مشخص بود ، توی سالن عمومی گریفیندور همیشه یک‌ یا دوتا گروه دور هم جمع می شدن و درمورد مرگ ، جنگ ، ... حرف می زدن و قاعدتا اسم هری پاتر مشهور هم‌ توی حرفاشون بود و این جینی ویزلی ، دوست دختر پاتر رو اذیت می کرد ، حال اشفته ی دوست پسرش ، برادراش ، خانواده اش و دوستاش ، برای همین شروع کرد به فکر کردن برای عوض کردن جو حتی اگه شده برای یک روز ، هر وقت می دید یه گروه چه گریفیندوری چه از دوستاش دارن حرف می زدن می رفت پیششون و بحث رو عوض می کرد و موضوع جدیدی برای صحبت بهشون می داد ، اما خب با اینکه تاثیر داشت اما کافی نبود تاریخ ۱۴ سپتامبر یک فکری به کله اش زد ، جشن !
بله جشن ! اماده کردن وسایل ، دعوت مهمون و اماده شدن بچه ها غیبت های قبل و بعد جشن قطعا سره بچه ها رو گرم می کرد !
و تنها مناسبت جدی پیش رو ۱۹ سپتامبر تولد هرماینی گرنجر بود!
جینی فقط ۵ روز وقت داشت پس قبل از هماهنگی با دوستاش ، به چوچانگ ، هانا ابوت ، لونا لاوگود ، دین توماس ، ....و هر چند دوست و اشنا که فکر می کرد میان گفت ، جینی بالای ۳۰/۳۵ مهمون دعوت کرد اما زمان و مکان دقیق رو نگفت ، چون هم نمی دونست و هم فکر کرد این طوری جذاب تره ممکنه بچه ها در این باره باهم حرف بزنن که درست هم بود کل 14sep این جوری گذشت ، و اما کار سخت گفتنش به هری ، هرماینی، رون با اینکه از صبح تا عصر وقتش رو گرفت اما با گفتن جمله هایی مثل
( تولد ۱۶ سالگی جز مهم ترین تولداس!)
( این دختر گناه داره )
( این دختر هم احتیاج به توجه داره )
( این فقط یک تولد سادست)
(  برای تقویت روحیه ی همه خوبه )
( چرا همش بدی !)
( یکمم شاد باشیم ما هنوووز خیلی جوونیم!)
،...
راضیشون کرد ، چون مهمونا از گروه های مختلف بودن نمی شد توی سالن عمومی هیچ گروهی‌برگذارش کرد پس به فکر هاگزمید افتادن، با توجه به اینکه بچه ها به سن ۱۶ سالگی رسیده بودن و همه دلشون می خواست نوشیدنی اتیشی بخورن و یکم مست کنن و البته کارایی رو که تا الان اجازه نداشتن انجام بدن رو انجام بدن!
به کمک فرد و جرج و دین برای هر سه گروه نزدیک ترین راه خروج از قلعه رو پیدا کردن، با اینکه راضی کردن همه ی بچه ها برای خروج از قلعه یکم سخت بود اما هیجان و ریسک و ... به کمک جینی اومد و از 14 تا صبح روز 19 همه ی بچه های خودی داشتن در این باره حرف می زدن و تقریبا همه لرد سیاه رو فراموش کرده بودن ، البته تقریبا!
اسلیترینی ها این همه پچ پچ و رفت و امد های بقیه مخصوصا ویزلیا براشون عجیب بود و قاعدتا سعی کردن از قضیه سر در بیارن که متوجه هم شدن !
و خب ! تولد یک ماگل ، بنظر جای مناسبی برای اذیت کردن و یکم مسخره کردن اون بچه های مسخره بود!
پس یک گروه از اسلیترینی هاهم تصمیم گرفتن عصر 19 sep به هاگزمید برن ، اما متاسفانه جینی در باره ی بردن اسم رستوران مورد نظر زیادی وسواس به خرج داده بود برای همین متوجه نشدن کدوم رستوران برای همین ،
حرف بلیز زابینی بنظر بچه ها جالب اومد : بهر حال ما می ریم بیرون و خوش می گذرونیم یا اونها رو پیدا می کنیم و خب...خودتون می دونیدو یا خودمونیم دیگه ، کمی خوشگذرونی که بد نیست، هست؟
همه اماده بودن ، مثل‌ همیشه‌ سر کلاسا حاضر شدن ، اومدن روی میز شام و عادی برگشتن سالن های عمومی خودشون، با این تفاوت که شام زیادی خورده نشد و حموم ها یک‌ لحظه هم خالی نشدن،
نقشه طبق برنامه پیش رفت همه ساعت ۹ توی رستوران سه دسته جارو بودن و خوش و بش و مسخره بازی دوقلو های ویزلی‌ و زیر زیرکی نگاه کردن پسرا و دخترا بهم و گوشه و کنارا بچه ها از هم لب گرفتن و بعضیا حتی اتاق گرفتن و رفتن به طبقه ی بالا ، هرچی باشه به سن قانونی رابطه رسیده بودن!!!
کم کم نوشیدنی ها اومدن و سر همه داشت گرم می شد ، هم ابجو های کره ای هم نوشیدنی اتیشی ...،
همه به هرماینی تبریک گفتن و دورشو گرفتن با اینکه هرماینی نمی خواست بخوره اما خب‌ مجبورش کردن !
کسی که تا بحال نوشیدنی اتیشی نخورده با ۴ تا پیکشم مست میشه!
هری که با جینی مشغول بود و رون هم با دختر موفرفری و البته مو قرمزی که‌یه مدته همش به رون نخ می ده!
پس هرماینی تقریبا تنها مونده بود ، تقریبا البته ، corman mcloggen ( کورمن ) دقیقا داشت سمت هرماینی می اومد ، با اینکه پسر جذابی بود اما هرماینی اصلا ازش خوشش نمی اومد برای همین اولین کاری که به ذهنش رسید رو انجام داد یعنی در جهت مخالف  اون حرکت کردن!
هرماینی هر چند قدم یک بار به عقب نگاه می کرد تا ببینه گمش کرده یا نه !
اما انگار نه انگار !
یک پیشخدمت اومد جلوی هرماینی،
پیشخدمت : خانم بفرمایید !
هرماینی با هر دوتا دستش دوتا شات دیگه برداشت و خورد و روی سینی گذاشت !
دستشو روی دهنش گذاشت ، هرماینی هیچوقت مست نکرده بود !
سکسکه گرفت !
هرماینی یک دستش رو روی دهنش گذاشت و با دست دیگه اش راهش رو باز کرد ، واقعا به هوای ازاد نیاز داشت ، دوری از پسری که پشت سرش می اومد و هوای ازاد ، پس سمت در بازی رفت که هوای خنکی هم ازش می اومد داخل !
هرماینی از در پشتی اومده بود بیرون اما متوجه نشده بود و فقط داشت راه می رفت !
شاید چون تعادل کافی برای ایستادن نداشت!
صدای کورمن پشت سرش که گفت : هی گرنجر صبر کن ! و دستی که روی شونه ی هرماینی قرار گرفت !
برای هرماینی خوشایند نبود برای همین دستش رو از روی شونه اش برداشت ،
ولی انگاری کورمن قصد نداشت بیخیال شه هر بار که هرماینی دستش رو پس می زد ، دستش رو یه جای دیگه می زاشت!
هرماینی: هی ولم کن!؟
کورمن: بیخیال تو امشب ۱۶ سالت شده نمی خوای کنی خوش بگذرونی!
هرماینی : دارم بهت می گم ولم کن!
این بحث واقعا داشت زیادی کش‌ می اومد ،
اما کورمن لبش رو‌ روی لب هرماینی گذاشت ،
هرماینی همون جوری موند !
انگار که یخ زد !
سعی کرد پسره رو هل بده اما این فقط براش درد ناک بود و کورمن کنار نمی رفت و لب هرماینی رو گاز می گرفت!
هرماینی سعی کرد چوبش رو در بیاره اما کورمن چوبش رو گرفت و پرتش کرد!
هرماینی تقلا می کرد تا کورمن رو هل بده اما قدرتی برای این کار نداشت!
و فقط از مرلین می خواست یکی متوجه بشه یکی مهم نیست کی !
فقط یکی بیاد !
اماا اسلیترینی ها نرفته بودن رستوران سه دسته جارو ، زیاد مهم نبود چون اونجا هم همین بساط بود ، همه داشتن خوش می گذروندن ، دراکو چند شات رو پشت سره هم خورده بود تا زود سرش گرم شه این مدت اینقدر به لرد تاریکی و نشان روی ساعدش فکر کرده بود که خسته شده بود دلش یک شب استراحت می خواست!
به دخترای جمع نگاه کرد با اینکه پنسی دستش رو دور گردنش گذاشته بود و موهاش رو نوازش می کرد اما نگاهش روی استورتا گرین گرس خواهر دافنه بود ، بنظرش دختر خوشکلی بود ، کمی خودش رو خم کرد تا بره سمتش که توی همون لحظه ادریان یکی از پسرای اعضای تیم کوییدیچ رفت کنارش نشست و با نازی که استوریا براش کرد دراکو متوجه شد از هم‌ خوششون می اد ، پس دراکو بیخیالش شد و زیر گوش پنسی گفت : بیا بریم بیرون!
پنسی از مرلین خواسته بلند شد و پشت سره دراکو راه افتاد ،
از در پشتی خارج شدن اما هنوز سه قدم برنداشته‌ بودن که بلیز از پشت سرشون و جلوی در داد زد : پنسی بدو بیا شرط رو باختی ! ادریان ، استوریا رو بوسید!!
پنسی جیغی کشید که دراکو دستش رو روی گوشش گذاشت!
پنسی : چییییی ؟! امکان نداره!
دراکو از اینکه به پنسی گفته بیاد پشیمون شد ! و فقط خواست که بفرستتش بره!
برای همین دراکو گفت: برو تو‌ منم یه هوایی بخورم می ام!
پنسی بخاطر شکه شدن از باختش زیاد گیر نداد و قبول کرد و رفت !
دراکو به راهش ادامه داد ، اپنقدر رفت و رفت که دیگه سرش داشت گیج می رفت !
کم کم نوشیدنی داشت‌ تاثیر خودش رو کامل نشون می داد!
دراکو احساس کرد داره سرش گیج میره و صداهایی رو میشنوه!
سرش رو با هر دو دستش گرفت !
دراکو : اوه مرلین این دیگه چیه!؟!
این فقط تاثیر مشروب نبود ، مطمئن بود!!!
دراکو سرش رو بلند کرد و چند نفس عمیق کشید !
همون جا نشست و با پاش با زمین و چوب و سنگای زیرش بازی می کرد که متوجه ی چوب‌خوش‌ تراشی شد!
چوبی که مطمئن بود چوب دستیه! 
اما ماله کی‌ نمی دونست ، بنظر چوب ارزونی نبود که بگه ماله یک دوره گرده یا قدیمی و خراش خورده نبود که بشه گفت ماله یک فرد پیر که حواسش نبوده زیادی تمیز بود در واقع .
پس حدس زد باید ماله کسی باشه که جوونه و همین اطرافه.
دراکو از روی زمین بلند شد و اطرافشو نگاه کرد . صداش رو صاف‌ کرد و داد زد : هییی کسی این اطراف نیست ؟ من چوبتو پیدا کردم ؟ هییییی!

دراکو خبر نداشت تقریبا انتهای همون کوچه ی خلوت و تاریک هرماینی توی چه دردسری افتاده ، و سر خودش هم داشت از درد می ترکید!

هرماینی صدای یکی رو شنید، پس یعنی غیر از  پسر رو به روش که حالا بلوز هرماینی رو در اورده بود و فقط تاپ نازکی که زیر بلوزش پوشید بود تنش بود ، یکی دیگه ام اونجا بود پس هرماینی شروع کرد به درست کردن صدا که با توجه به دست کورمن روی دهنش و سرش توی گردنش یکم سخت بود اما با دست و پاش به اطراف ضربه میزد به زمین ، به دیوار پشت سرش!

دراکو حس کرد داره یه صداهایی رو میشنوه اما حالشم زیادی خوب نبود ! نمی دونست توهمه یا واقعیت !
زمین زیر پاش کج میشد و دیوارها ازش دور و نزدیک میشدن.
اما کمی جلو‌ رفت ، و دید .
یه چیزی رو دید ، دو نفر مثل در گیری بود!
دراکو زیاد حالش برای مبارزه مناسب نبود و از طرفی حس‌ می کرد یه جای کار می لنگه!!
حال خودش خوب نبود باید یکی رو خبر می کرد، اما کسی به ذهنش نمی رسید !
بعد از یک دقیقه ی تمام فکر کردن ، دلانی خواهر عزیزش اومد توی فکرش اما نه نمیشه !
دلش نمی اومد دلانی رو وارد ماجرا کنه ممکن بود خطرناک باشه!
دراکو حس کرد داره صدای هق هق گریه می شنوه مطمئن شد این صدای دختره!
ویویان اره ! دختر خاله‌اش ویویان بهترین گزینه بود!
دراکو به خواهرش فکر کرد به لبخند زیباش به موهاش به برف بازی سال قبل ،و چوب دستیشو تکون داد و گفت : اکسپکتو پاترونام!
زشت بود اما پیام رو می رسوند ! مهم همین بود!
با توجه به اینکه ویویان امشب تصمیم گرفته‌ بود یکم به خودش استراحت بده و نیاد هاگزمید دراکو حدس زد کمی دیر برسه ، بهر حال تیم پشتیبانی بود دیگه!
دراکو چند قدم دیگه جلو رفت ، چوب دستی خودشو محکم گرفت و چوب فرد ناشناس رو توی جیبش گذاشت و صداش رو صاف کرد : هیی داری چه غلطی می کنی؟؟
صدای پسرونه ای رو که احساس کرد اشناست ولی یادش نمی اومد کیه رو شنید : دخالت نکن مالفوی! این به تو ربط نداره!

دراکو دستش رو به سرش گرفت سرش تیر می کشید !
دراکو : کافیه ! گمشو!
پسره : بهتره خودت گمشی!
هرماینی از فرصت اینکه دست کورمن از روی دهنش برداشته شده و چوبشو توی دستش گرفته استفاده کرد و جیغ بلندی کشید!
اما فورا نصف صورتش سوخت !
حتی دراکو با اینکه ازشون کمی فاصله داشت صدای سیلی رو شنید!
دراکو : هییی عوضی!
دراکو چوبشو به سمت اون نشونه رفت و گفت : کروشیو!
پسره از درد به خودش می پیچید و روی زانوش افتاد!
هرماینی از فرصت استفاده کرد و سمت ناجیش رفت اما تاثیر مشروب و تقلا هاش اونقدر ضعیفش‌ کرده بودن که افتاد و فقط تونست حدس بزنه افتاد تو بغل کسی ! کسی که موهاش بلوند بود !
و بیهوش شد!
دراکو به سمت پسره نشونه رفته بود و صداش رو بلند کرد : کافیه یا گم میشی ؟
اما پسره همین الانشم لنگان لنگان داشت می دوید!
دراکو کم کم داشت کنترولش رو از دست می داد ، با اینکه دختری که فقط یه تاپ تنش بود  توی بغلش افتاده بود روی زانو هاش نشست !
دراکو فکر کرد دختر زیباییه ، پوستش سفیده ، نرمه ، لباش متورمه و کنارش خونی شده ! اما خوشکله !
دراکو سرش رو برد جلو تا بهتر ببیندش اما چشاش فقط می دیدن تشخیص نمی دادن!
دراکو بوش کرد ، بوی خوبی می داد!
دراکو اونقدر نزدیکش شده بود که دماغش با پوست دختره تماس پیدا کرد !
نرم بود ! واقعا نرم دراکو لباش رو روی پوستش گذاشت تا فقط حسش کنه همین!

Vote please ❤︎

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now