کاترین قهوهها رو روی میز چوبی گذاشت ، سینی رو جوری که انگار بغلش کرده بود بین دستاش گرفت و با لحن ملایمی گفت : چیز دیگهای لازم ندارید؟فرانسیس متوجه رفتار سرد هرماینی با سرخدمتکار مسنش شده بود پس منتظر جواب اون نموند و خوش گفت: نه کاترین میتونی بری !
هرماینی اونو با چشماش بدرقه کرد ، با وجود اینکه میدونست نباید از یک خدمتکار اونم پیر ، انتظار اینو داشت که تو کارها فضولی نکنه و دربارهی قضیهی معجون ها اون مقصر نیست اما بازم ازش خوشش نمیاومد ..
فرانسیس دوباره سر بحث رو باز کرد و گفت : حق با دراکوه ، باید مطمئن بشیم .
ولی این کار سختی نیست که ..هرماینی دستشو به موهای موجدارش کشید ، و منتظر راه حلش موند .
که فرانسیس سمت میز خم شد : ببین !
مگه قرار نیست شما این هفته برگردید هاگوارتز تا اون نصف ترمی که مونده رو تموم کنید ؟
خب همونجا برو و از پاتر رک و پوست کنده بپرس.هرماینی از همزدن فنجون قهوهاش دست نگهداشت ، با لحن مسخرهای گفت: برم بگم هری کسی که به عمارت مالفوی حمله کرد و میخواست به پسرم اسیب برسونه تو بودی ؟
خب اینجوری حتی اگه کار خودشم باشه انکار میکنه.بعد از نگاه کردن به ساعت ایستادهی جادویی فرانسیس از جاش بلند شد و گفت : البته که نه هرماینی ، باید طوری ازش بپرسی که مجبور شه راستش رو بهت بگه .
رداش رو برداشت و سمت در خروجی رفت .هرماینی توی سکوت قهوهشو نوشید و برگشت عمارت مالفوی.
ایزابلا کارهای خیریهایی نارسیسا رو انجام میداد ، دلانی بیشتر اوقات میرفت پیش هیرو .
ویویان برای استراحت و جمع کردن وسایل های خودش به عمارت لسترنج برگشته بود .
البته هرماینی میدونست منظورش از استراحت رفتن پیش هرمن بود.
با تبعید شدن پدر و مادر هیرو ، هرمن و هیرو داشتن تنها زندگی میکردن ، با وجود اینکه قرار شده بود عمو و زن عموشون مراقبشون باشن اما عموش توی این مدت حتی یک بار هم شخصا بهشون سر نزده بود ، و تمام کار هارو به دستیارش سپرده بود .
هرمن و هیرو البته از این وضع راضی بودن.
ویویان زود زود به دیدن هرمن میرفت و بعضی وقت ها شب رو هم پیشش میموند .درحالی که رابطهی هیرو و توماس یکم به مشکل برخورده بود ولی هیرو هم مهمون های خودش رو داشت .
هرمن وظیفهی کار های تجاری و کسب و کار داییش رو به عهده گرفته بود و دستیار داییش هم کمکش میکرد.
هیرو هم که میدونست توماس بیشتر وقتش رو با اندره میگذروند و اندره رفت و امد زیادی به عمارت دارک لرد داره ، بخاطر دیدن توماس وظیفهی انجام کار های عقب موندهی پدرش در قبال دارک لرد رو به عهده گرفته بود .
همه مشغلههای خودشون رو داشتن که با ارسال شدن نامه های برگشت به هاگوارتز جادواموز ها وضعیت بد تر شد .
یک هفته زمان برای انجام تکالیف هایی که توی لیست براشون ارسال شده بود کافی نبود !
و همین باعث شده بود همه بشدت مشغول بشن !
هرماینی بیشتر اون تکلیف رو انجام داده بود پس تصمیم گرفت بجای تلف کردن وقتش روی اونا درمورد هولکراکس ها اطلاعات جمع کنه ، فرانسیس هم توی این کار کمکش میکرد .
به دلایلی که هرماینی نمیدونست چی هستن فرانسیس دوست نداشت همهی مردم صورتش رو ببینن..، بهندرت از عمارت و محوطهی عمارتش خارج میشد و هر وقت هم که به جایی که جمعیت زیادی اونجا بود میرفت از رداهای کلاه دار استفاده میکرد و با جادو برای خودش ریش موقت میگذاشت !!!
فرانسیس سوال های عجیبی راجب هاگوارتز ، ورودی ها و خروجی هاش و همین طور اساتید و ارشد ها میپرسید ، هرماینی هم با ارامش به تک تک سوال هاش جواب میداد و از طرفی ذهنش مشغول چجوری از هری راجب اون حمله پرسیدن بود!
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
فقط میتونم بگم که ببخشید ..❤️🩹چند پارت دیگه هم تو راهه ، ووت و کامنت یادتون نره 🙏🏻❤️
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞