64

373 44 68
                                    

8 January 1998

دلانی برای بار سوم توی پنج دقیقه‌ی گذشته هرماینی رو بغل کرد ، گفت : نگران نباش هرماینی ، دراکو هم که همراهت می‌اد .

هرماینی لبخند خسته‌ای زد و چیزی نگفت .

سه روز گذشته مالفوی ها تموم تلاش خودشون رو کرده بودن تا هضم این موضوع برای هرماینی اسون تر شه.

دراکو اکثر اوقات همراه هرماینی بود و وقتایی که دراکو همراهش نبود دلانی تنهاش نمی‌زاشت.

ویویان و ایزابلا هم بخاطر هرماینی توی عمارت مالفوی موندن.

نارسیسا مواظب اسکورپیوس بود و زود زود سفارش انواع دمنوش و شیرینی و شکلات رو به الفای خونگی می‌داد تا برای دخترا ببره، به اعضای عمارت اجازه نمی‌داد پیش هرماینی درمورد پیشروی وحشیانه‌ی اورف ها و تلفات هر روزه و قربانیاشون حرف بزنن.

حتی لوسیوس هم سعی کرده بود بهش دلداری بده !!!

اما الان فرصتش تموم شده بود.

فرصتی که دارک لرد بهش داده بود!

تا قبول کنه کسی که ۱۷ ساله مامان و بابا صداشون می‌زد ، مادر و پدر واقعیش نیستن.
تا قبول کنه اسمش ، اسم واقعیش نبوده!

تا قبول کنه کیه!

سه روز گذشته بود و الان هرماینی ، با لباسی سر تا پا سیاه مثل اینکه داشت به مراسم خاک سپاری می‌رفت لباس پوشیده بود.
هرچند که واقعا مراسم خداحافظی بود !
خداحافظی با زندگی قبلیش.

با وجود اینکه دلانی و ایزابلا اکثرتلاش خودشون رو کرده بودن تا هرماینی مرتب و اراسته بنظر برسه اما بازم سیاهی زیر چشماش کامل از بین نرفته بود.

اما چون نارسیسا بهشون گفته بود بهش فشار نیارن ، زیاد اصرار نکرده بودن.

دراکو توی این مدت دو بار به دیدن جاناتان رفته بود و هر دفعه دست خالی برگشته بود، چون نه اندره و نه جاناتان اطلاعی از تصمیمی که دارک لرد می‌خواست بگیره نداشتن .

اندره حال دراکو‌ رو درک می‌کرد ، چون خودشم نگران بود ، همین طور جاناتان!!

دراکو و هرماینی جلوی شومینه ایستادن ، لوسیوس برای دومین بار تکرار کرد که مواظب حرفاشون و رفتارشون باشن و دراکو بدون اینکه ازش بخوان وارد اتاق شه نره داخل،.. اما بلخره توصیه‌های لوسیوس تموم شد ،نارسیسا دستشو روی شونه‌ی هرماینی گذاشت ، با لحن مهربونی گفت: نگران نباش فقط یه ملاقات سادست .

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now