Right person, wrong time. (+18)

10

Part 10

هرماینی دونه‌های برفی که روی زمین سفیدشده با برف می‌نشستن رو می‌دید،

گل‌های توی باغچه‌ی جلوی دره کلبه‌ی خرابه که گلبرگاشون یخ زده بود ،

یا اب توی سطل چاه کنار کلبه ،

اما هیچ سرمایی رو‌حس نمی‌کرد ،همینطور که هیچ گرمایی رو هم حس نمی‌کرد !

این سومین باری بود که به در می‌کوبید اما کسی در رو باز نکرده بود،

برای همین سمت پنجره رفت ،هر دو دستش رو کناره چشماش روی پنجره گذاشت تا بتونه با وجود بخار شیشه که نشون می‌داد داخل گرم تر از بیرونه و این یعنی یکی تو‌خونه‌است که شومینه رو روشن نگه‌می‌داره ، رو ببینه!

هرماینی تونست دختر جوونی رو‌ببینه که روی زمین کناره بچه‌ی کوچیکی نشسته بود ، و داشت براش شکلک درمی‌اورد ،

دستاش رو روی چشماش می‌زاشت و برشون می‌داشت بچه هر بار با این کار لبخند روی لباش می‌اومد ، با نور شمع و شومینه و از پشت اون بخار رنگ‌ لباس بچه تقریبا ابی دیده می‌شد !

هرماینی حدس زد بچه پسر باشه !

با اینکه هرماینی معتقد بود زنگا جنسیت ندارن اما اولین فکر بعد از دیدن رنگ‌ابی روی تن بچه فکر کرد که پسره!

هرماینی به دیدن ادامه داد ، دختره جوون که بنظر می‌رسید مادره بچه باشه چوبشو در اورد و تکونش داد !

هرماینی یه دسته گل زیبا رو دید که روبه‌روی بچه کم کم شکل گرفت ، هرماینی فکر کرد اون باید ورد باید ( اورکیدیوس ) بوده باشه!

هرماینی نتونست خودشو کنترول کنه ، با دیدن زوق بچه با ظاهر شدن گل لبخند عمیقی زد ،

هرماینی دید که در کنار شومینه باز شد و مرد خوش‌چهره‌ای وارد اتاق شد ، اما هرماینی متوجه شد که حال دختره گرفته شد ، بنظر می‌رسید جوون داره داد و بیداد می‌کنه اما هرماینی نمی‌تونست چیزی بشنوه ، احتمال داد بخاطر برف باشه!

هرماینی بخاطر اینکه دید بهتری داشته باشه سمت پنجره‌ی کناری خونه رفت ، حالا می‌تونس صورت پدر و پسر رو تو یه قالب البته از پشت بخار ببینه!

اما از پشت بخارم تشخیص شباهت بینظرشون سخت نبود!

مرد جوون دستاشو توی هوا تکون می‌داد ، بنظر می‌رسید داره از چیزی شکایت میکنه، اما دختره کنار بچه‌اش روی زمین نشسته بود ، اشکاش سرازیر می‌شدن ، بچه شروع کرد به بیقراری کردن ، مرد سمت در رفت پالتوش رو از روی چا لباسی کناره در برداشت و از در خارج شد .

چون هرماینی خونه‌رو دور زده بود و اومده بود کنار خونه مرد نتونست هرماینی رو ببینه!