18

445 55 24
                                    

Part 18

الان حدود یه ماه بود که هرماینی اجازه داشت روزنامه بخونه و از اوضاع بیرون خبر داشته باشه!

قبل از به دنیا اومدن اسکورپیوس حق نداشت چون نارسیسا می‌گفت استرس و نگرانی برای بچه خوب نیست و مثل اینکه حق با اون بود چون اسکورپیوس دقیقا سره ۹ ماه و ۹ روزگیش به دنیا اومد!

درسته که هرماینی قبل از به دنیا اومدن اسکورپیوس از اتاق زیر شیرونی اومده بود بیرون و حق داشت توی عمارت بگرده اما اگه هر مهمونی غیر از خانواده‌ی بلاتریکس می‌اومدن هرماینی باید تا زمانی که می‌رفتن توی اتاق خودش باشه و صداش در نیاد !

البته این ارفاقم که از اونجا اومده بود بیرون مدیون دراکو بود که گفته بود نکنه بچه زود رس به دنیا بیاد و اگه هرماینی دردش بگیره بهاطر طلسمای محافظتی و عایق کسی صداشو نمی‌شنوه!

نارسیسا صمیمی شدن دخترا با هرماینی رو ممنون کرده بود .
دلانی هم با اینکه براش مهم نبود و می‌اومد پیشش اما وقتی ویویان و ایزابلا می‌اومدن سعی می‌کرد کمتر با هرماینی برخورد داشته باشه تا نه خودشو و نه هرماینی رو توی دردسر نندازه .

چون لوسیوس مستقیما به دراکو گفته بود که هر کاره اشتباهی که هرماینی انجام بده ، رو از چشم دراکو می‌بینه پس بهتره خودش مراقب مادر پسرش باشه.

هرماینیم چون نمی‌خواست دراکو رو توی دردسر بندازه کاری نمی‌کرد کسی عصبانی شه یا دعواش کنن!

این طوری هم خودش با دراکو دچار مشکل و بحث نمی شدن
هم دراکو اعصاب اروم تری داشت چون با تموم شدن سال ششمش دراکو هر روز کلی کار داشت و روزای بیکاریش اونقدر خسته بود که فقط استراحت می‌کرد و این یه ماه اخرم با اسکورپیوس وقت می‌گذروند.

همه انتظار داشتن اسکورپیوس ضعیف باشه یا مریض شه اما برخلاف انتظار همه ، یه پسره اروم و ساکت بود!

هرماینی از اول تابستون که دراکو و بچه ها برگشته بودن خونه هر روز سعی می‌کرد تمیز و مرتب باشه ، هر روز به خودش عطر می‌زد و موهاشو شونه می‌کرد .

دلانی براش یه شامپو خریده بود که به طور اعجاب انگیزی موهاشو نرم و لطیف کرده بود.

هرماینی یه جورایی به این زندگی عادت کرده بود !

نه اینکه خیلی بهش خوش بگذره یا چیز خاصی ولی عادت کرده بود.

الان که دو روز بود پیش پدر و مادرش بود دلش برای اینجا ،
برای بغل کردن ایکورپیوس
برای دیدن دراکو
برای صحبت کردن با دلانی تنگ شده بود!!!

هرماینی هیچوقت باور نمی‌کرد یه روزی دلش برای این چیزا تنگ بشه!

چیزای که ازشون متنفر بود!!!

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now