دراکو اروم موهای موج دار و فندقی هرماینی رو نوازش میکرد و این نوازش وقتی که هرماینی سرشو روی سینهی دراکو گذاشته بود و صدای قلبشو میشنید لذت بخش تر از هر وقت دیگهای میشد!البته وقتی که یاد نیم ساعت پیششون میافتاد که توی چه وضعیتی بودن، ناخداگاه لپاش گل میانداخت.
حتی یاداوری صدای نفسهای کشدار دراکو کنار گوشش و برخورد نفسای گرمش به پوست گردنش و دستاش که جوری گرفته بوددش که انگار قراره اونو ازش بگیرن ، احساس میکرد یه چیزی تو شکمش میلرزه و سراسر وجودش داغ میشد!!!
برای یک لحظه احساس کرد دراکو ممکنه صدای قلبشو که داشت خودشو به سینهاش میکوبید بشنوه !
یا داغ شدن پوستش احساس کنه ، پس ازش دور شد و نشست ، اما به محض دور شدنش پشیمون شد !!دراکو متوجه تغییر حالتش شد و پرسید : اتفاقی افتاده هرماینی؟
که هرماینی با صدایی که کاملا مشخص بود بغضای که حالا سه چهار روزیه امادهی ترکیده رو عقب نگه میداره ، پرسید: اگه پسفردا اتفاقی برات بیوفته من...
دراکو نیم خیز شد و با بوسهی گرمی روی لبای هرماینی ساکت کرد ، اما بعد از بوسه ازش دور نشد که اشک گرمی که از چشم هرماینی لیز خورد ، افتاد روی گونهی دراکو .
دراکو دست خودش نبود اما لبخند زد!
لبخندی که حس درونیش رو نشون میداد ، درسته که هرماینی ناراحت بود و غمگین و این حال دراکو رو هم خراب میکرد اما برای یک لحظه احساس شادی کرد !
یک احساس شادی و رضایت شدید.
از اینکه هرماینی به این شدت نگرانشه و این قدر دوسش داره و بهش فکر میکنه و براش مهمه!!لبخند دراکو عمیق تر شد و نشست ، با دستاش صورت هرماینی رو قاب کرد و زمزمه کرد : هیی هییی!
من قراره یه معجون فوقالعاده که اسنیپ درست کرده بخورم !
مردی که با تموم وجودم بهش ایمان دارم و میدونم کارش عالیه !
و طلسمایی رو یادگرفتم که حتی ممکنه دامبلدورم بلد نباشه!
اصلا لازم نیست نگران باشی ، من تنها نیستم ، ایزابلا و سدریکم همراهم هستن.
مطمئنم هیچ اتفاقی برای هیچکدوممون نمیاوفته!هرچند که دراکو خودش مطمئن نبود اما میخواست به هرماینی اطمینان بده ، حالش خوبه و خوب میمونه !
میخواست ایمان داشته باشه که میتونه از پسش بر بیاد.و بنظر موفق هم شد اما نه کاملا چون با وجود اینکه اشکای هرماینی قطع شده بودن و لبخند ظریفی روی لباش بود و بهش گفت : میدونم .
میدونم از پسش بر میای.اما فقط کافی بود به چشماش نگاه کنی تا متوجه بشی هنوزم نگرانه .
پس دراکو بلند شد ، چوبشو برداشت و یک لیوان و سمت سرویس بهداشتی اتاقش رفت ، درش رو بست ،به قول اسکورپیوس که هر وقت صدای طلسم میاومد و یه وردی رو اجرا میکرد میگفت( پووووف!!)
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞