ویویان صدای ارشد اسلیترین رو موقعی که داشت به دوستش میگفت باید بره پیش سرپرست ها تا برگهای که توی دستش بود رو بهشون بده شنید ، بهش گفت که اون برگه رو میبره چون خودش میره دیدن هرماینی .
توی راه یک بار دیگه حرفی که میخواست بزنه رو مرور کرد ، و با وجود اینکه از هرمن مشورت خواسته بود و خودش هم کلی راجبش فکر کرده بود مطمئن نبود که باید حرفی که میخواد رو بزنه یا نه !
اما بلخره تا جلوی در اومده بود ، در زده بود و هرماینی با دامن مشکی و پیرهن سفیدش در رو براش باز کرده بود .
هرماینی از جلوی در کنار رفت و با دستش به داخل اشاره کرد ، ویویان رفت داخل و قبل از اینکه صحبت کنه ، برگهای که قرار بود بهش بده رو از جیبش در اورد و گفت: ارشد اسلیترین میخواست اینو بهت بده !
هرماینی نفس راحتی کشید و گفت: عالیه فقط اون مونده بود تا لیست رو برام بیاره همین الان داشتم جمع بندی میکردم .
ویویان در کسری از ثانیه تصمیمش رو گرفت و گفت: هرماینی میخوام باهات حرف بزنم!
: ( ب..باشه .) ، هرماینی در حالی که سعی کرد تعجبش رو نشون نده جوابش رو داد و روی کاناپه نشست .
ویویان هم روبهروش نشست و گفت: هرماینی ، من از اول رابطهی تو و دراکو از همه چیزش خبر داشتم ..
مسئلهای نبوده که من یا توش نقشی نداشتم یا در جریانش نبودن باشم !
اما الان از وقتی که نارسیسا دیگه.. بینمون نیست، دراکو دیگه برای مشورت کردن و حرف زدن پیشم نمیاد و مطمئنن به اندازهای پسری که ۱۸ سال از زندگیم رو باهاش بودم میشناسم که بتونم تشخیص بدم سر درگمی و ناراحتی الانش فقط بخاطر از دست دادن مادرش نیست !
منظورم این نیست که بخاطر از دست دادن نارسیسا ناراحت نیست ، نارسیسا خیلی خیلی بیشتر از یه خاله بود برای من و نبودش برام بی نهایت سخته پس میتونم تصور کنم اگه برای من این قدر عذاب اوره برای اون چقدر ...مکث کرد ، با چند نفس عمیق سعی کرد ارامشی که هدف حفظ کردنش رو داشت نجات داد ، قصد نداشت از اهمیت حرفای منطقیش بخاطر عصبانیت و احساسات اضافی کم بشه .
هرماینی کل مدت با ارامش و سکوت روبهروش نشسته بود و به حرفاش گوش میکرد حتی زمانی که ویویان سکوت کرده بود.
چون در اصل حرفی برای گفتن نداشت .
می دونست می تونه به ویویان اعتماد کنه ، اون عضوی از خانواده بود و همین طور که خودش گفته بود ، از همهی جزییات رابطهشون خبر داشت .اما یک دفعه جرقهای توی ذهن هرماینی زده شد.
انگاری که یادش اومده باشه کسی که روبهروش نشسته ویویان لسترنج بود!
مطمئنن ویویان کسی بود که میشد بهش اعتماد کرد و همین طور کسی که می تونست کنم کنه .
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞