Right person, wrong time. (+18)

58

2 January

اتاق دراکو فقط با نور شمعای دوتا شمهدونی که روی کنار تختیاش بود روشن شده بود.
دراکو فقط با یه شلوار خواب روی پای هرماینی دراز کشیده بود و هرماینی با موهاش بازی می‌کرد.

دراکو دستشو روی پای هرماینی گذاشت و ازش پرسید: از ویویان خبری نداری؟

هرماینی هم زمان که موهاشو نوازش می‌کرد گفت : نه ، چرا اتفاقی افتاده؟

دراکو اروم نفسشو فوت کرد و گفت : راستش نمی‌دونم ، احساس می‌کردم با یکی اشنا شده یعنی اولای امسال اما خب الان کم کم داره به هرمن نزدیک میشه ، من مطمئنم که هرمن داره بهش علاقه مند میشه اما ویویان فکر کنم فقط داره به عنوان یک دوست بهش نگاه می‌کنه، می‌دونی قضیه یکم قاطیه!
امسال این دختره اصلا با من حرف نزده هرچند که نمی‌تونم بهش حقم ندم، بایلیسا ، اورف ها، هل‌هاوندهای هاگوارتز ، درس و تکلیف و اسکورپیوس و تو و وظایف سرپرستی واقعا کل وقتمو گرفتن!

این اولین باری بود که دراکو یه جورایی داشت با هرماینی درد و دل می‌کرد و درمورد مسائل روزمره‌اش حرف می‌زد برای همین هرماینی بیشتر هیجان داشت و خوشحال بود تا اینکه درکش کنه ولی خیلی زود خودشو جمع و جور کرد‌و گفت: خب چرا براش نامه نمی‌فرستی ازش بخوای فردا بیاد اینجا ؟

دراکو نیم خیز شد و گفت : امم الان براش نامه میفرستم با ایزابلا بیان اینجا همه باهم بریم بیرون!

کاری که دراکو می‌خواست انجام بده هیچ شباهتی با حرف هرماینی نداشت !
ولی دراکو گفت: افرین هرماینی!

هرماینی‌ام فقط لبخندی زد و یکی از ابروهاشو بالا برد!

دراکو نامه رو نوشت‌ و فرستادش و برگشت تو کنار هرماینی و دستاشو دو طرف هرماینی ستون کرد و صورتشو برد پیش صورت هرماینی و اروم زمزمه کرد : اممم دلت می‌خواد ...

که صدای در اومد.

دراکو توی همون حالت کمی عقب رفت و گفت: کیه!

پرستار با هیجان از در اومد دراخل و دراکو فورا روی تخت نشست ، اما پرستار اصلا به حالت دراکو و هرماینی توجه نکرد و با هیجان گفت: گوش کنین ! گوش کنین!
اسکورپیوس بگو پدر ! بگو پدر!

هرماینی و دراکو نگاهی بهم انداختن و همزمان از روی تخت اومدن پایین اما قبل از اینکه به اسکورپیوس برسن ، اسکورپیوس با اون صدای شیرین و بچگونه‌اش گفت: پاپا! پ..پا!

هرماینی دستشو روی دهنش گذاشت و بلافاصله چشماش پر اشک شد و گفت: عزیزممممم بلخره! بلخره حرف زد!