111

161 32 10
                                    


هرماینی و فرانسیس به ماهیت پنج تا از هولکراکس ها پی برده بودن ، اونها امید وار بودن تا وقتی که مکان اون هارو پیدا می کنن ، بفهمن دوتای دیگه چه چیزایی هستن.

فرانسیس دنبال هولکراکس هایی بود که حدس می‌زدن بیرون از هاگوارتز باشن ، به هرماینی اطمینان داده بود که راجب دوتا هولکراکس دیگه نگران نباشه سرنخ هایی به دست اورده و داره دنبالشون می‌گرده.

هرماینی خبر نداشت که فرانسیس دست تنها دنبال اونها نمیگرده ، اما فعلا قصد نداشت این موضوع رو بهش بگه.

این دومین شبی بود که هرماینی می‌خواست دنبال جایی بگرده که فرانسیس براش فرستاده بود ، توضیح داده بود.
اما قبل از پیدا کردن اونجا می‌خواست با دراکو صحبت کنه .
چون دیشب اون بهش گفته بود که باید با بلیز و گریگوری جایی برن پس مجبور شد گشتنش رو نصفه و نیمه ول کنه و به جای اون لیست هایی سر گروه ها رو تحویل بگیره .
که متوجه شد دراکو هیچ کدوم از کار های سه روز گذشته‌اش رو انجام نداده !
در حالی که هر سه روز طوری رفتار کرده بود که انگار کل کارهاش رو انجام داده.

و همین طور امروز !
اون کل روز یک چشمش دنبال دراکو بود اما غیر از وقت هایی که با بلیز و گریگوری بود بقیه وقت ها غیبش می زد .
می‌خواست امشب باهاش صحبت کنه پس بعد از اینکه تکلیف کلاس گیاهشناسی فرداشون رو تموم کرد ، زیر چشمی نگاهی به دراکو که داشت با صفحه های کتاب گیاهشناسیش بازی می کرد انداخت ، مشخص بود که درس نمی‌خونه و فقط خودش رو باهاش مشغول کرده.

: باید باهمدیگه حرف بزنیم.

دراکو با شنیدن صدای هرماینی کتابش رو بست و پرتش کرد روی میز انگار که منتظر کوچک تری اشاره‌ای بود تا کتابش رو بزاره کنار .
روی مبل چرخید و با لحن بی حوصله‌ای گفت: می‌شنوم.

هرماینی دو سه بار حرف هایی که می‌خواست بهش بگه رو توی دهنش مرور کرده بود اما لحن بی‌حوصله و تکون پاهای دراکو مضطربش می‌کرد ، ولی سعی کرد اروم باشه : می‌خوام باهات راجب وظایف این چند روزت حرف بزنم ...

دراکو از روی مبل بلند شد ، هرماینی که بهش برخورده بود با لحن ازرده‌ای گفت : هی دراکو ! دارم باهات صحبت می‌کنم.

دراکو بی‌حوصله تر از قبل گفت : و منم دارم بهت گوش می‌دم !

کاملا مشخص بود که دراکو نمی‌خواد همچین مکالمه‌ای رو داشته باشه اما برعکس هرماینی می‌خواست بدونه وقتی که دراکو نه تکالیفش رو انجام نداده و نه وظایفش رو داره چیکار می‌کنه!

: دراکو ! تو چند روز گذشته رو نه درس خوندی ،نه وظایفت رو انجام دادی . من واقعا نمی‌دونم تو داری چیکار می‌کنی !

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now