هرماینی از حموم اومده بود و روی صندلی میز ارایشش نشسته بود و داشت اب موهاشو با حوله میگرفت که دلانی در اتاقشو باز کرد اومد تو و در و بست و یه پاکت نامه رو تو هوا تکون داد و با هیجان اما زمزمهوار گفت : حدس بزن این چیه!هرماینی چوبشو از روی میز ارایشش برداشته و بعد از یه طلسم عایق صدا ، پرسید : از طرف کیه؟
دلانی با جیغ کوتاهی گفت: جاناتان!
هرماینی با تعجب از جاش بلند شد و گفت: چیییی؟
دلانی اونقدر خوشحال بود و هیجان داشت ، که متوجه نگاه متعجب و چهرهی رنگپریده ی هرماینی نشد!
هرماینی با صدایی که نمیدونست دلانی توی اون همه جیغ و بالا پایین رفته میتونه بشنوه یا نه پرسید: چی نوشته؟
دلانی نامه رو باز کرد و گفت: نوشته که دلش میخواد فردا عصر منو به صرف عصرونه دعوت کنه! میدونی این یعنی چی !
یعنی من دیوونه نشده بودم که نمیتونستم اونو از ذهنم بیرون کنم !
اونم به من فکر میکرده !
این اولین روزیه که برگشتم خونه اون میخوتد فردا منو ببینه!
دراکو داره زیادی بدبینانه برخورد میکنه!
اصلا نمیتونم درکش کنم !
منظورش از اون حرفای مسخره چی بود، اما به هر حال مهم نیست ، اون نمیخواد قضیهی جولیان تکرار بشه که صددرصد نمیشه !دلانی بعد از پرحرفیاش نگاهی به هرماینی انداخت تا نظرشو بدونه که هرماینی دستی به موهاش کشید و پرسید: مگه دراکو چی بهت گفته؟
البته باید بهت بگم که دراکو نمیخواد اسیب ببینی !
تو خیلی براش با ارزشی !دلانی لبخند مهربونی زد و گفت: البته که میدونم، من از قضیهی جولیان درس گرفتم!
شاید من زیاد شبیه اسلیترینیا رفتار نکنم اما شک نکن منم از اونام من یه اشتباه رو دوبار تکرار نمیکنم.هرماینی سرشو تکون داد و گفت : عالیهه! واقعا برات خوشحالم عزیزمم!
و دلانی رو بغل کرد.
دلانی قبل از اینکه از اتاقش بره بیرون گفت: بعد از صبونه بیا اتاقم لباس انتخاب کنیم!
هرماینی سرشو تکون داد و بعد از شنیدن صدای بسته شدن اتاقش رفت تو فکر!
نامهی نارسیسا به دراکو که لای کتاب پیدا کرد و حالا جاناتان از دلانی خواسته برن بیرون!
هرماینی تویه اینه به خودش نگاه کرد و از خودش پرسید: چه رازی داری که بنظر میرسه همه ازش خبر دارن غیر از خودت!
YOU ARE READING
Right person, wrong time. (+18)
RomanceGlory never came Easy and Love was never Free. Read part 0 "خلاصه" #Dramione ♾ 🔞 🐍 🩸🪞🍷 👑 ♥️ 👥 🔞