90

271 32 20
                                    

اون شب با تموم اتفاق هاش موقع بالا اومدن خورشید تموم شد ، اما تاریکی تموم نشده بود در اصل تازه شروع شده بود.

دراکو وقتی برگشت عمارت اشفته تر و نگران تر از این بود که متوجه خونه نبودن دلانی بشه ، لباساش رو عوض کرد و بعد از نوشیدن یه لیوان تخم‌مرغ‌ خام و سیر رنده شده برای از بین بردن مستی و اثراتش رفت عمارت دارک لرد .
و بعد از دادن خبر به لرد برگشت عمارت و دلانی رو موقع بالا رفتن از پله‌های طبقه‌ی دوم دید اما خستگی بهش اجازع نداد متوجه کفش‌های گلیش بشه و فقط پرسید : چرا هنوز نخوابیدی؟

دلانی متوجه خستگی و بی‌خوصلگی برادرش شد پس با یه :( الان میرم می‌خوابم ، شب‌بخیر دراک .) خودش رو نجات داد و رفت اتاقش.

هرماینی هم موقع برگشتن فورا خودش رو انداخت رو تخت و خوابید، اثر مشروب و خستگی سکس با دراکو اجازه‌ی کار دیگه‌ای رو بهش نمی‌داد.

درحالی که توماس و هیرو توی یه تخت شب‌شون رو تموم کردن هیچ ایده‌ای نداشتن که فردا صبح چه بلایی قراره سرشون بیاد!

توی عمارت گانت صبح با سر و صدای دختر خدمتکار که داشت میز رو میچید و کاترین که داشت با بارتی کراوچ جونیور که صبح زود اومده بود عمارت شروع شد.

فرانسیس زود تر از هرماینی از خواب بلند شد ، بعد از یه دوش سریع که عمیقا بهش نیاز ‌داشت رفت پایین و بارتی رو دید ، بعد از یه سلام احوالپرسی معمولی پرسید : اتفاقی افتاده صبح به این زودی؟

بارتی که کنار فرانسیس دور میز صبحونه نشسته بود توضیح داد : امروز صبح زود یه نامه از طرف خدمتکار لرد رسید دستم که لرد دستور داده امروز صبح بعد از جلسه‌شون ..
( نگاهی به ساعت جادویی‌ش انداخت و ادامه داد ) ..که حدود بک ساعت دیگه تموم میشه شما و دوشیزه هرماینی رو ببرم پیشش، دراکو مالفوی هم که الان تو جلسه‌ست اون موقع بهتون ملحق میشه.

فرانسیس سرش رو تکون داد و گفت: متوجه شدم، بفرمایید لطفا !

و با صدای نسبتا بلندی کاترین رو صدا زد ، خدمتکار مسن اومد و گفت : بله اقا؟

فرانسیس دستور داد: هرماینی رو از خواب بیدار کن بهش بگو بیاد صبحونه بخوره چون تا ۴۵ دقیقه‌ی دیگه میریم عمارت دارک لرد .

می‌دونست دیشب پارتی بوده و الان احتمالا خماره پس زمزمه کرد : کمکش کن اماده شه!

کاترین بعد از گفتن : بله اقا حتما.
اتاق رو ترک مرد و بعد از ۱۵ دقیقه همراه هرماینی که موهاش شونه شده بودن و لباس مرتب پوشیده بود ولی پلکاش پف کرده بودن اومد پایین.

Right person, wrong time. (+18)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora