56

369 43 18
                                    

نارسیسا نگاه رضایت بخشی به هرماینی و دراکو انداخت و یه بار دیگه به اقای زابینی تعارف کرد که بیف ولینگتون رو هم امتحان کنن.

بلیز و پنسی پیش هم نشسته بودن ، دراکو و هرماینی هم پیش هم ، دلانی هم کنار خواهر کوچیک تر بلیز و برادر کوچیک تره پنسی نشسته بود.

اقای مالفوی اشاره‌ای به پنسی و بلیز کرد و گفت: همیشه خانواده های زابینی و پارکینسون رابطه‌ی نزدیکی داشتن ، اما بنظر میرسه علاوه بر رابطه‌ی کاری این بار رابطه‌ی خانوادگی هم خواهید داشت.

اقای پارکینسون سرشو تکون داد و گفت: این جوری بنظر میرسه.

همه می‌دونستن که اگه پنسی و بلیز ازدواج کنن رابطه‌ی کاری خانواده ها قوی تر و محکم تر میشه و به نفع دو طرفه برای همین ، هیچوقت هیچکدوم مانع رابطه‌شون نشده بود هیچ تشویقشونم کرده بودن.

مادر بلیز که خانم لاغر و قد بلندی بود که لباس بادمجونی پوشیده بود از هرماینی پرسید: خب هرماینی درسته؟

هرماینی سری تکون داد و گفت: بله.

خانم زابینی ادامه داد: برنامه‌ت برای بعد از هاگوارتز چیه؟

هرماینی لبخندی زد و گفت: فعلا تصمیم رو قطعی نکردم.

خانم زابینی با کنجکاوی پرسید : چرا؟

هرماینی خیلی ساده گفت: چون سره اقای مالفوی خیلی شلوغه و همین طور دراکو ، و من نمی‌خوام تمرکزشون روی کارشون رو بهم بزنم ، هر موقع که وقت مناسبش برسه نظر خودمو می‌گم و با مشورت یک تصمیم درست و مناسب میگیرم.

نارسیسا لبخند مغروری به خانم زابینی زد که نگاهای متعجبی بین اون خانم پارکینسون رد و بدل می‌شد.

اقای مالفوی گلوش رو صاف کرد و گفت: هرچند که نظر هرماینی از نظر همه مون مهم تره چون بهر حال اون درسش رو می‌خونه و حرفه‌‌اش رو ادامه میده.

هرماینی لبخند زد و چیزی نگفت.

بلیز نگاهی به هرماینی انداخت و به مادرش اشاره کرد و لب زد: معذرت می‌خوام.

کم کم صحبتاشون از مسائل روزمره به حمله‌ی اورف ها رسید و کمی جو سنگین شد اما نارسیسا خواست بحث رو عوض کنه و گفت: بهر حال قراره به زودی همه چیز حل شه.

و همزمان با دسر موضوع صحبتاشون عوض شد و درمورد جلسه ‌ی امروز صبح صحبت کردن.

هرماینی همزمان که سعی می‌کرد عادی رفتار کنه سرتاپا گوش شده بود،

لوسیوس گلوش رو با نوشیدنیش خیس کرد و گفت: بله ، درسته جلسه امروز دقیقا اون جوری که انتظار داشتیم پیش رفت، پیشنهاد ما تنها پیشنهادی بود که می‌تونست برای مشکمون راه حل باشه و جوابگوی نیاز های اینده‌ی جامعه باشه.

Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now