21 🔞

1K 56 34
                                    



نارسیسا از صبح داشت سره دخترا غر میزد که عجله کنین، وگرنه دیر میشه که البته زیاد تاثیر زیادی نداشت چون بازم ۱۵ دقیقه دیر رسیدن به وقت خیاطشون و مجبور شدن ۴۵ دقیقه منتظر بمونن.

نارسیسا به دخترا نگاه کرد الان تقریبا یه هفته از روزی که به دلانی گفته بود کم کم با هرماینی دوست شه و خودشو باهاش صمیمی کنه گذشته بود
حالا با دیدن رابطه‌ی صمیمی بینشون
نمی‌دونست دلانی خیلی حرفه‌ای عمل کرده یا نه ، هرماینی خیلی احساس تنهایی می‌کرده و انقدر به یه دوست احتیاج داشته که با جلو اومدن دلانی اینقدر ازش استقبال کرده ، به هر حال نمی‌دونست قضیه چی بوده!
اما به هر حال از اینکه باهم جور شده بودن تا حدی خوشحال بود چون ، هرچقدر که هرماینی به خانواده‌ی اونا وابسته تر بشه ، بیشتر و بهتر از اسکورپیوس مراقبت می‌کرد، برای دراکو مشکل درست نمی‌کرد.
از طرفی نگران بود ، نگران اینکه براشون دردسر درست کنه ، باعث پس‌رفت پسرش شه ، توی کاراشون دخالت کنه و برای لوسیوس مشکل درست کنه.

اما سعی‌ می‌کرد خوش‌بین باشه ، نارسیسا می‌دونست اسکورپیوس برگ برندشونه، اما بازم می‌خواست رابطه‌شون محکم تر شه ، اونا رو مثل خانواده‌ی خودش ببینه و نه اینکه خودش به بچه‌هاش اسیب نرسونه حتی مواظبشونم باشه!

دلانی لباس تابستونی دوبند نازی رو با صندل سفید و کیف ابی کم رنگ ست کرده بود ، موهاشو رو شونه هاش باز گذاشته بود و ارایش ملایمی کرده بود ،

هرماینی دامن کوتاه سفیدی رو پوشیده بود که خوده دامنه چون کوتاه بود زیرش شرتک داشت ، با به بلوز حریره ابی و صندل و کیف صورتی کم رنگی ست کرده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هرماینی دامن کوتاه سفیدی رو پوشیده بود که خوده دامنه چون کوتاه بود زیرش شرتک داشت ، با به بلوز حریره ابی و صندل و کیف صورتی کم رنگی ست کرده بود.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Right person, wrong time. (+18)Where stories live. Discover now