فکر کردی کی هستی که جرعت میکنی با تنه از کنارم رد بشی؟
_ من هیچ فکری درباره ی هیچ خری نکردم!
_ چی گفتی؟ جرعت داری یک بار دیگه حرفتو تکرار کن!
_ گفتم... من ... درمورد ... هیچ خری ... هیچ فکری... نکردم.
بریده بریده گفت. یقه ی لباسش خیلی محکم تر از قبل بین دستای پسره قد بلند گره خورده بود.
دختر پسر های دور و اطرافشون که هیجان زده داشتند منظره ی رو به روشون رو نگاه میکردند ، اووووو بلندی کشیدند ، که باعث شد یقه ی بکهیون بیشتر فشرده تر بشه.
کیونگ جرعت جلو رفتن نداشت، میدونست اگه خودش رو قاطی ماجرا میکرد ، عاقبت خوبی در انتظارش نبود. آروم آروم داشت از بین جمعیت خودش رو میکند تا فرار کنه که با صدای آشنای کسی سر جاش میخکوب شد.
_ یاااا دقیقا داری چه غلطی میکنی؟
بکهیون با شدت فراوانی به زمین کوبیده شد.
همه عقب رفتند تا منبع صدا رو ببینند. بکهیون کنجکاو بود تا بدونه فرشته ی نجاتش کی میتونست باشه ، که در نهایت تمامی ذوقش کور شد و با تعجب به پسره قد کوتاهی که شاید هم قد خود بکهیون بود ، خیره شد.
_ بهت نگفته بودم حق نداری پا تو این طبقه بزاری؟
اوهو! چشم های بکهیون از شدت تعجب چسبیده به بالای سرش. این کوچولوی پر دل و جرعت کی میتونست باشه که تونسته بود اینطوری از ته دل سر این پسر قلدر قد بلند داد بکشه!
_ اصلا تو اینجا چه غلطی میکنی اوه سهون عوضی؟ یادم نمیاد این بالا کلاسی داشته باشی!!!
_ یا یا یا!
با قدم های بلند خودش رو بالای سر فرشته ی نجات
بکهیون رسوند :
_ حق نداری با من اینجوری حرف بزنی !
سهون با صدای بلند که بیشتر شبیه گلایه بود گفت.
بکهیون که فرصت کرده بود از سر جای خودش بلند شه ، فرار رو به قرار ترجیح داد و بدو بدو از پله ها پایین رفت.
روی نیمکت قرمز رنگی که کنار درخت های کاج بلندی بود نشست و سرش رو بین دست هاش گرفت.
اولین روز ، توی مدرسه ی جدیدش به طرز وحشتناکی ، افتضاح رقم خورده بود!
مدتی به همین منوال گذشت .
کمی بعد حس کرد کسی پیشش روی نیمکت نشست. با ترس سرش رو بلند کرد و با دیدن کیونگ اخم هاش تو هم رفت و عصبی از سر جاش بلند شد.
_ فکر نمیکنم بهت گفته باشم دنبالم بیای!
تا خواست بره که دستی از پشت اون رو محکم روی نیمکت برگردوند.
_ بشین!
با بهت به پشت سرش برگشت ؛ همون فرشته ی نجاتش بود. فوری از سر جاش بلند شد و برای تشکر تعظیم کرد . اما نیمه ی راه کمرش رو صاف کرد و با تعجب به اون دو نفر نگاه کرد .
_ چطور شما دو تا باهمین؟
کیونگ اول با تعجب نگاهی به بکهیون انداخت و بعد به پسر کناریش !
_ میتونی لو صدام کنی ، بکی!
و دستش رو جلو برد! بکهیون اول با اکراه دستش رو جلو برد و بعد از تماس کوتاه دست هاشون باهم ، دستش رو عقب کشید .
_اون دیگه کی بود؟ لعنتی خودش یهو جلوم سبز شد ،
بعدش طلبکارم شد که چرا میخواستم برم!
لوهان خنده ای کرد و دست نوازشی روی گونه ی بکهیون کشید.
_ عادتشه! یعنی باید تو هم عادت کنی!
_ متوجه نمیشم!
_ ببین؛ سهون سال سومیه! درواقع 20 سالشه اما چون موفق نشده درس هاش رو پاس کنه دو سالی میشه که تو کلاس سوم درس میخونه!
بکهیون پوزخندی به حرفای لوهان زد. باورش نمیشد که سهون با همچین کارنامه ی درخشانی پرادعا ترین بچه ی توی مدرسشون باشه!
_ البته بهش حق میدم که سگ اخلاق باشه! سگو پیش سگ ببندی خاصیت اون یکی روش تاثیر میزاره!
بکهیون به وضوح ، رو دور غش و ضعف کردن افتاده بود و همراه خندیدنش صدایی مثل صدای خوك از دماغش بیرون میومد.
بعد از مدتی دست از خندیدن برداشت و رو به لوهان با جدیت گفت :
_ ممنونم لو که من رو از دست سهون نجات دادی! اما یه زحمت دیگه ای هم برات دارم!
چشم های لو گرد شد :
_ چه زحمتی؟
_ میشه من رو از شر این یکی مزاحم آدم فروش هم نجات بدی؟
و با دست به کیونگ اشاره کرد.
دهن کیونگ اول باز شد تا چیزی بگه ، اما دوباره به حالت قبلش برگشت و با ناراحتی سرش رو پایین انداخت و آه مظلومانه ای کشید.
_ یااااا چطور به خودت اجازه میدی درمورد سوگولی قلب من اینطوری حرف بزنی!
و اخم نمایشی کرد.کیونگ برای اینکه خودش رو لوس کنه ، گردنش رو کج کرد و با زبان بی زبانی به لوهان فهموند که منتظره تا از طرفش مورد نوازش قرار بگیره.
لوهان تو یه حرکت سریع گردن کیونگ رو گرف و به سمت خودش کشید که باعث شد ، کیونگ با کله تو بغل خودش بیوفته.
_ شماها خیلی جالبین!
لو و کیونگ به سمت بکهیون برگشتن:
_ از چه نظر ؟
لو پیش دستی کرد .
_ باهم قرار میزارین نه؟
جفتشون خندیدند.
_ خیلی دوست داشتم با لو برم سر قرار ؛ اما متاسفانه
نمیشه!
اخم ظاهری کرد.
_ چرا ؟ نکنه دوست دختر داری لو؟
بکهیون با نیش باز گفت و منتظر جواب لوهان موند. خیلی دلش میخواست بیشتر با لو صمیمی بشه و فکر میکرد با پرسیدن سوالات خصوصی از اون و فهمیدن اطلاعاتش بتونه خیلی راحت بهش نزدیک شه ، اینجوری میتونست حداقل تا مدتی از دست اوه سهون در امان بمونه. معلوم نبود اون پسره عوضی قد بلند کجا تنها گیرش میاورد و حقش رو کف
دستش میزاشت.
لوهان بعد از این پا و اون پا کردن دستش رو پشت گردنش برد و با صدایی اروم طوری که اگه گوش های بکهیون تیز نبود نمیشد شنیدش گفت :
_ من دوست پسر دارم!
بکهیون با چشم های گرد فقط تونست به لوهان خیره بشه.
_ انقدر تعجب داره؟ بپا چشمات نیوفتن بیرون!
بکهیون به خودش اومد و با یه حرکت بازوی لوهان رو چسبید
_ کسی هم از این ماجرا خبر داره؟
_ تو بگو کی خبر نداره!
کیونگ که تا الان ساکت گوشه ای ایستاده بود گفت.
تعجب بکهیون بیشتر از قبل شده بود ، اما سعی کرد
احساسش رو پنهان کنه ، اما گویا موفق عمل نکرده بود.
_ اذیتت میکنن آره؟
با لحن غمگینی پرسید.
_ نه چرا باید اذیتم کنن؟
لوهان مصمم جواب داد.
_ چت شد یهو؟
کیونگ که متوجه بغض و نگاه غم آلود بکهیون شده بود با بهت پرسید.
بکهیون با دست اشاره کرد که حالش خوبه. فوری چند تا نفس عمیق کشید و با شیطنت شروع به سوال پرسیدن کرد :
_ طرف کی هست حالا؟ دبیرستانیه یا توی کالج درس
میخونه؟ اسمش چیه ؟ خوشگله؟ چجوری باهم آشنا شدین؟
_ یااااااا ؛ نفس بگیر وسطش ! دیر اومدی نخواه زود برو!!!!
کیونگ توپید بهش.
_ خب حالا! ببخشید اگه ناراحتتون کردم.
_ قهر نکن جوجه کوچولو!
لوهان با خنده گفت.
پشت بند لو ؛ کیونگ حرفش رو ادامه داد :
_ لو با سهون قرار میگذاره!
_ اووو پس اسمش سهونه .... ( بعد چند لحظه مکث )
چییییییییییی؟
صداش به قدری بلند بود که تقریبا دو تای دیگه رو از جا پروند.
_ هی چته؟ گوشم کرد شد.
_ بگو که داری شوخی میکنی!!! تو با اون پسره ی درازه عوضی قرار میزاری؟
_ هی هی ! آروم باش! حق نداری درباره ی دوست پسرم
اینطوری قضاوت کنی!
بکی به زور آب دهنش رو قورت داد و با چشم های گرد گنده به لوهان زل زل نگاه کرد .
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...