پارت ۱۹

428 120 6
                                    

_ چان!
بک متعجب فقط تونست صداش کنه! دلیل تغیر یهویی فاز چان رو نمیدونست. هیچ حدسی نداشت.
دوباره پس زده شده بود.
بغضش گرفت. انگار یکی چنگ انداخته بود بیخ گلوش و اجازه نمیداد راحت نفس بکشه.
چان سر پا ایستاده بود ، از  نفس کشیدن های عمیقش میشد به کلافه بودنش پی برد.
دستش رو بین موهاش برد و چنگ ارومی بهشون زد.
دوباره بک رو ازرده بود . عصبی بود! از دست خودش حرصی شده بود.
بک تقصیری نداشت که به راحتی میتونست هرکسی رو به خودش جذب کنه.
شاید سست عنصر واقعی خودش بود . خودش بود که پیش بک سریع وا میداد و بی مخ میشد.
چشم های بک اشک آلود شده بودند . چونه اش میلرزید اما گریه نمیکرد.
دوباره تبدیل شده بود به یه اسباب بازی. خیلی راحت بهش دست درازی میشد و ازش سو استفاده میکردن و در نهایت وقتی هوسشون میخوابید و به خودشون میومدن ، خیلی سریع بک رو پس میزدن و دلش رو میشکوندن.
میدونست خیلی وقته که چان به گی بودن بک پی برده ؛ و این بیشتر اذیتش میکرد؛ چان با اینکه گرایش و مشکل بک رو میدونست ، دقیقا دست میگذاشت روی نقطه ضعفش و ازش سو استفاده میکرد.
دوباره حسای بد به مغزش هجوم اوردند، قلبش داشت توی سینه اش فشرده میشد ، تحمل تزریق یهویی احساسات بد رو نداشت.
دستش رو روی سینه اش گذاشت و خیلی واضح به نفس نفس افتاد.
سکوتِ مزخرفِ توی اتاق با صدای گریه های بلند بک شکست.
از ته دل گریه میکرد و مشتش رو به سینه اش میکوبید.
این حقش نبود . نمیتونست یک شکست دیگه رو تحمل کنه.
چان دستپاچه کنارش روی تخت نشست و سعی کرد دست هاش رو نگه داره تا به خودش صدمه نزنه.
_ ولم کن عوضی! حق با لوهان بود! تو یه کصافت تمام عیاری! یه عوضی لاشی که فقط به فکر لذت خودشه. هیچ به این فکر کردی که قلبم میشکنه؟ چرا یهو سرد و گرم میشی؟ يعني انقدر به نظرت ساده میام؟ پیش خودت چی فکر کردی؟ گفتی یه پسره ی احمق گیرم افتاده بزار هرجور دلم میخواد ازش استفاده کنم بعد مثل یه اشغال پرتش کنم بره؟
چان هیچ حرفی نداشت تا در دفاع از خودش بگه. حق با بک بود. اون عوضی بود.
با اینکه توی رابطه ی دیگه ای بود ؛ اما به بک چشم داشت و هوس لعنتیش رو نمیتونست کنترل کنه.
برای اولین بار توی عمرش بخاطر کارش پشیمون بود و حسابی داشت خجالت میکشید.
قطره های عرق روی پیشونیش خودنمایی میکرد و به معنای واقعی کلمه مثل خر توی گل گیر کرده بود.
نه میتونست بک رو داشته باشه ، نه میتونست نداشته باشه.
حس گندی داشت ، حس میکرد از بالای یه ساختمون بلند داره سقوط میکنه ؛ اما لعنت که به اخرش نمیرسید و همش در حال افتادن بود.
بک با تمام توان سعی میکرد دست هاش رو از توی دست های بزرگ چان بیرون بکشه. با پا لگدی به شکمش زد ، که خیلی زود گره ی دست های چان باز شد و بک خودش رو از چنگش بیرون انداخت.
_ اره من احمقم! یه احمقی که عاشقت شده! یه پسره ی  دیوونه که فکر میکردم با تمام بدی هایی که داری میتونی مهربون باشی و میتونم بهت اعتماد کنم.
بک بلند داد میزد طوری که گلوش میسوخت.
_ من ابلهم! یه ابلهی که با اینکه میدونست چه ادمی هستی و قصد و قرض لعنتیت چیه ؛ باز هم اجازه داد به بازیش بگیری! چون منه ابله عاشق توی عوضی شده!
از سر جاش بلند شد،  نگاه خشمگین و غمیگینی به چان که فکش منقبض شده بود و به زمین خیره شده بود انداخت.
_ با اینکه میدونم یه عوضی تمام عیاری ، با اینکه میدونم بیشعوری ، با اینکه میدونم برات مهم نیست و به هیچ جات نمیگیری ؛ اما باز هم منتظرت میمونم! برات صبر میکنم پارک چانیول! صبر میکنم تا اون نظر کوفتیت راجع بهم عوض شه!انقدر بهت میچسبم تا منو ببینی و حسمو بفهمی!
چان شوکه سرش رو بالا اورد و نگاهش کرد. نباید این اتفاق میوفتاد . اون قرار نبود هیچ وقت نظر کوفتیش رو عوض کنه ، میدونست قرار نیست با بکهیون رابطه ی درست حسابی داشته باشه، میدونست هرچی که هست یه احساس ساده و بی ارزش زود گذره.باید جلوش رو میگرفت. نباید میگذاشت بک مسئله رو برای خودش گنده میکرد.
_ منِ کوفتی گی نیستم بک!
_ نباش!
_ گی نباشم چطوری میخوای نظرمو عوض کنی؟
_ وقتی تونستی یه پسر رو ببوسی و لمسش کنی یعنی قابلیتشو داری!
_ اشتباه نکن ؛ این برای اینکه زیادی شبیه دخترایی!
حرفش عین پتک روی سرش فرود اومد. از عصبانیت پلک هاش رو روی هم فشرد.
چان به راحتی متوجه ناراحتی بک شد. اما چاره ای نداشت، باید بک رو بیخیال میکرد.
_ خودتو تو ایینه دیدی؟ قد و قوارتو نگاه کردی؟ پره پرش 175سانت قدته! 60 کیلو وزنته! ... دستاتو نگاه کردی؟ عین دست دخترا کوچیک و صافه! پوستتو دیدی؟ سفیدی عین دخترا! لبات چی؟ عین مال دخترا نرمه و زیادی جلب توجه میکنه!پاهاتو گفتم؟ عین مال دخترا کوچیک و نرمه حتی مو هم نداری! شکمتو نگفتم برات! مثل دخترا تخت و نرمه!

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now