حرف هایی که در عصبانیت از دهان بیرون میاد ؛ ممکنه خیلی تیز تر از خنجری باشه که به سمت کسی پرتاب میشه!
تو واقعیت ها رو به زبون میاری ؛ در حالی که به بیرحم ترین حالت خودت تبدیل شدی .
بدون اینکه موقعیت طرف مقابلت رو بسنجی ، چیز هایی میگی که شاید باعث به وجود اومدن خسارت های غیر قابل جبران باشن !حالا چانیول جلوی درِ خونه ای ایستاده بود که تا چند وقت پیش میخواست از افرادی که توش زندگی میکردند ، انتقام خون مادرش رو بگیره !
مردد نگاهی به اطرافش انداخت و سعی کرد حس بدی که بهش دست داده بود رو فرو ببره !
صدای گریه و فریادِ زنی که بچه اش رو از دست داده بود ، به گوش میرسید و چانیول میتونست لرزش تمام سلول های بدنش رو حس کنه .اون نخواسته بود که یونگی بمیره !
نمیخواست برادر نامشروعش بمیره !
تنها خواسته ی چانیول از پسری که باعث مریض شدن بکهیون شده بود ؛ این بود که دیگه نزدیکشون نیاد و دست از سرشون برداره ؛ همین !
در واقع چانیول میخواست از پارک بزرگ انتقام بگیره ، نه از بچه هاش !نفس عمیقی کشید و داخل سالن پا گذاشت .
صدای ناله هر لحظه بیشتر شنیده میشد و دست و پاش رو سست تر میکرد .
پیچ راه رو ، رو دور زد و حالا مقابل پدر و همسر گریانش ایستاده بود .
جمعیت مشکی پوشی که هر کدام گوشه ای از سالن نشسته بودند و برای مرگ پسر جوانی که دیگه بینشون نبود ؛ غصه میخوردند ._ هی میخوای برگردیم؟
سهون با دیدن وضعیتی که چانیول توش قرار داشت ، کنار گوشش زمزمه کرد .
_ نه !
دست مشت شده اش رو باز کرد و به سمت پدرش قدم برداشت .مونگی به مادرش تکیه داده بود و اشک میریخت .
سخت بود !
همه چیز خیلی سخت بود !
از دست دادن برادری که خودت بزرگش کردی و شاهد تمامی حال خرابیاش بودی !
از دست دادن برادر بیماری که میدونی علت مرگش ؛ همون پسریه که رو به روت ایستاده و داره نزدیک تر میشه .چانیول با قدم های سنگین خودش رو به پدرش رسوند و مقابلش ایستاد .
_ خیلی متاسفم بابت اتفاقی که افتاده !
جمله اش رو به زبون آورد و منتظر ایستاد تا آقای پارک سرش رو بالا بیاره و ببینتش .
_ ممنونم ...
با بالا آوردن سرش و دیدن پسر آشنایی که مقابلش ایستاده بود ؛ خشکش زد .این واقعا چانیول بود؟
همون پسر بچه ای که پنج سال پیش با بیرحمی از خونه بیرونش کرده بود؟
حتی نمیتونست باور کنه که چانیول تا این حد بزرگ و خوشتیپ شده !
فکرش رو هم نمیکرد که پسر ترد شده اش زنده باشه و بتونه برای به رخ کشیدن خودش ، به مراسم مرگ پسر از دست رفته اش بیاد !با گرفتن دسته ی صندلی ، خودش رو بالا کشید و مقابل پسرش ایستاد .
برق نگاهش خاموش بود و حتی نمیتونست از اینکه چانیول رو اونجا دیده ، خوشحال باشه .
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...