پارت ۵۸

243 58 24
                                    


بعد از اينكه چانيول و سهون رو مجبور كردند كه ظرف هاي شام رو بشورند ، حالا كنار هم لش كرده بودند و از هر دري صحبت ميكردند .

از امتحانات آخر ترم و دانشگاه و رشته ي آينده ي پسر ها و نحوه ي مراقبت از ابهت هميشگيشون .
اين وسط بكهيون و كيونگسو كمي ناراحت به نظر ميرسيدند ، بخاطر جدا شدن يك ساله از دوست پسر هاي عزيزشون .

و اگه دست چانيول بود ؛ يك سال ديگه رو هم بخاطر بكهيون توي مدرسه ميموند ، اما بخاطر تهديد هاي لوهان و حس وابستگي سهون نسبت بهش ؛ بيخيال عملي كردن تفكراتش شده بود و سعي ميكرد همه چيز رو عقلاني جلو ببره !

با روشن شدن چراغ حياطِ ويلاي بغلي ، همگي ساكت شدند .

_ مگه نگفته بودي كسي اونجا زندگي نميكنه؟
سهون سرش رو خاريد و با تعجب تلاش كرد كه ببينه اون ور نرده ها چخبره .
_ سالهاست كسي نمياد اونجا!
_ مگه نميدوني صاحبش كيه ؟
_ تا حالا نديدمش ولي پدر ميگفت خيلي پولداره يارو!
چانيول سرش رو تكون داد و پتو رو بيشتر روي بكهيوني كه خوابش گرفته بود كشيد .

_ آممم ... من ميرم داخل .
_ به همين زودي؟
_ من معمولا شبا زود ميخوابم .
وو به سرعت از سر جاش بلند شد و بعد از تشكر بخاطر شام ، جمعشون رو ترك كرد.

دو نفري كه از ماشين پياده شده بودند ، خيلي اروم چمدون هاشون رو دنبال خودشون كشيدند و داخل ساختمون رفتند .
_ فكر كنم زوج صاحب خونه اومدن ماه عسل.
كاي خنديد و گفت .
_ نه كه ما خودمون براي اتم كشف كردن اومديم !
با حرف كيونگي به خنده افتادند .
درست هم ميگفت ؛ اين سفر به نوعي ماه عسل دسته جمعي شبيه بود .

_ ما ميريم بخوابيم ؛ شما تا هر وقت كه دلتون ميخواد ميتونين بيدار بمونين .
سهون از سر جاش بلند شد و در حالي كه لوهان رو پشت سرش ميكشيد گفت .
_ و ماه عسل شما رسما از الان شروع ميشه .
كاي دوباره مزه ريخت و اينبار همگي بهش خنديدند.

_ ما زوج كهنه كاريم ، اين شمايين كه نياز به ماه عسل دارين .
چشم هاش رو چرخوند و بازوي سهون رو گرفت .
با برخورد پاي لوهان به پايه ي صندلي ؛ بكهيون از خواب پريد .
_ كاملا معلومه عجله نداري براش! بچه بيدار شد .
_ فردا صبح ميكشمت كيم كاي!
_ فردا چرا ؟ همين الان بكش اگه عجله نداري!
_ نميخوام ناكام از دنيا بري!
_ بياااااا .
سهون ناليد و لوهان رو دوباره كشيد دنبال خودش.

_ بيدار شدي بكيوتي؟
چشم هاش رو ماليد و سيخ نشست.
_ چخبر شده ؟
_ چيزي نيست . ميخواي بريم تو اتاق ؟
سرش رو تكون داد و خواب آلود به چانيول چسبيد .
_ خيلي خب ؛ پس ما هم ميريم.
و چشمك خبيثانه اي به كاي زد .

_ چخبره؟ مگه اينجا هتله همگي يهويي دارين ميرين تو اتاقتون ؟
_ تو هم برو ماه عسلتو شروع كن كيم كاي!
و بكهيون رو روي بازوهاش بلند كرد.
_ مگه ما مثل شماييم؟ ... مگه نه بيبي؟
كيونگي خنديد سرش رو تكون داد.
خيلي وقتي ميشد كه ديگه به حرف هاي خجالت آور كاي عكس العمل بدي نشون نميداد و فقط ميخنديد .
يه جورايي بهشون عادت كرده بود و ديگه به نظرش عجيب و خجالت اور نميومد.
_ شب بخير...

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now