پارت ۱۰

520 135 1
                                    

صداي زنگ موبايلش بي وقفه ميومد . قسم خورد اگه كسي كه پشت خطه حرف چرتي بزنه دندوناش رو خورد كنه.
در حالي كه چشم هاش رو ميماليد از سر جاش بلند شد و موبايلش رو از توي شارژر بيرون كشيد.
_ چيشده كيونگ ؟
با وحشت از سر جاش بلند شد ، بعد از گفتن چند تا باشه گوشي رو قطع كرد و روي تخت انداخت.
با عجله شلوار و پيراهنش رو پوشيد و از اتاق خارج شد.
_ به به ! ببين كي اينجاست! جناب لو .
_ سهون بايد برم!
لب هاي سهون اويزون شد:
_ كجا؟
_مدرسه!
_ ياااا بعد اين همه مدت اومدي خونه ي دوست پسرت ؛ حالا ميخواي صبحونه نخورده بزاري بري؟ خيلي بيرحمي!
_ امتحان دارم! به كل يادم رفته بود!
_ باشه باشه ميرسونمت مدرسه! حاضر شو.
از اونجايي كه اپارتمان سهون نزديك مدرسه بود ، بعد از نيم ساعت به اونجا رسيدند.
لو از ماشين پياده شد و خيلي سريع داخل حياط شد و طولي نكشيد كه فقط ازش رد گرد و غبار به جا موند!!!!!!!
خدارو شكر ميكرد كه به موقع رسيده و امتحانش هنوز شروع نشده.
با عجله داخل كلاس شد و بعد از اينكه از معلمش عذر خواست بخاطر تاخيرش ، روي صندلي نشست.
_ هي لو! خوندي ديگه؟ بايد تقلب برسونيا!
زير چشمي نگاهي به كاي كه صندلي بغليش نشسته بود انداخت .
_ مگه خودت تو كما بودي كه نخوندي؟
_ نخير! من شب شلوغي داشتم؛ وقت براي درس خوندن نبود!
_ منم همينطور!
چشم هاي كاي از حدقه بيرون زد.
_ به اين زودي با سهون آشتي كردي؟ من فكر ميكردم حداقل يكي دوماه ميدوونيش دنبال خودت!
لو پوفي كرد و صورتش رو برگردوند تا مانع از ادامه اين بحث مزخرف بشه.
طولي نكشيد كه معلم سوال هارو پخش كرد و همه مشغول جواب دادن شدند.
كاي و لوهان هر دو هم سن و سال سومي مدرسه بودند. بر خلاف سهون و چان ، اون ها دانش اموز هاي درس خوني بودند.
درواقع چانيول و سهون نيازي نميديدند تا مدرك تحصيليشون رو بالا ببرند. به قول كاي اون ها وارث بزرگترين سرمايه هاي كشور بودن و نيازي نبود از طريق درس خوندن صاحب شغل بشن و از اون راه پول دربيارن.
وقتي لو سال دومي بود با كاي آشنا شد و با هم صميمي شدند . اولين كسي كه تفاوت لو رو فهميده بود ، كاي بود و با خوش رويي راهنماييش كرده بود كه نبايد نگران چيزي باشه . بهش اين قوت قلب رو داده بود كه اون هم مثل بقيه هم سن و سال هاش بايد به زندگي عادي خودش ادامه بده و از چيزي نترسه.
اگر كسي اذيتش ميكرد يا مسخره اش ميكرد ، كاي هميشه مراقبش بود و ازش حمايت ميكرد. كم كم حساب كار دست بقيه اومد و ديگه كاري به كار لو نداشتند.
البته سهون نقش مهمي توي كنترل قدرت لو داشت.
از وقتي بچه ها فهميده بودند كه پولدار ترين پسر مدرسه اشون به خاطر لوهان همه ي درس هاش رو رد شده تا با اون همكلاس شه ، و بخاطرش توي مدرسه بمونه ؛ جوري عقب نشيني كرده بودند كه انگار همين چند وقت پيش اون ها نبودند كه لوهان رو بخاطر گي بودنش مسخره يا حتي اذيت ميكردند.
دراين ميان لو فكر ميكرد اگر با كسي كه شرايطي مثل خودش رو داره ، وارد رابطه بشه ، كسي ديگه بخاطر تنها و خاص بودنش اذيتش نميكنه. اما بعد از مدتي اين فيلم بازي كردن ها ، جاشون رو داده بودند به عشق و علاقه . سهون و لو يك روح توي دو تا بدن بودند.
معروف ترين كاپل مدرسه ! البته چون پدر سهون ادم سر شناس و كله گنده اي بود كسي جرعت نميكرد درموردش حرفي بزنه يا از مدرسه اخراجش كنه ، به پيروي از سهون ديگه با لوهان هم كاري نداشتند ؛ اما طبق روال هميشگي ، مشاور چند باري باهاشون صحبت كرده بود و تذكر هاي لازم رو بهشون داده بود.
***
كيونگ به ديوار كلاس تكيه داده بود و سرش پايين بود. فكر اينكه ممكنه یه بلايي سر بك اومده باشه ديوونش ميكرد. همش نگران اتفاق ديروز بود .
_ اگه حال بك دوباره بد شده باشه چي؟ لعنتي! حتي شمارش رو هم ندارم تا بهش زنگ بزنم.
با لگد به سطل زباله ي بيچاره كه جلوي پاش بود كوبيد.
_ يااا چته؟
كيونگ سرش رو بالا آورد و با ديدن كاي كه دست هاش توي جيبش بود و با لبخند نگاهش ميكرد ، اخم هاش توي هم رفت.
_ چته فسقلي؟ چرا يخ زدی ؟
كيونگ  چشم هاش رو چرخوند .
_‌ به دوستت زنگ بزن و ازش درباره ي بك بپرس!
_ چرا فكر كردي دوستم درمورد بك خبر داره؟
_ براي اينكه ديروز اون بك رو به خونه اش برد!
_ بله! به خونه اش برد ولي ديگه فكر نكنم شب پيش هم بوده باشن كه از حالش خبر داشته باشه!
_ عوضي از خود راضي!
كاي با تعجب نگاهش كرد :
_ چه ربطي به عوضي بودن من داره؟
درمونده پرسيد.
كيونگ خون خونش رو ميخورد. اصلا از كاي خوشش نميومد. ميدونست كه بين همه ی اين پسر ها ، كاي مهربون ترين و خوش قلب ترينشونه ، اما چون از بيشتر راز هاي لو خبر داشت و خودش رو بيشتر نزديك به لوهان ميديد تا كيونگ ، سعي ميكرد همش ضايعش كنه و با رفتارش سنگ روي يخش كنه.
_ چون با اينكه ميبيني دارم از نگراني ميميرم ، اما هيچ كاري نميكني!
_ مسئول دل نگراني هاي شما هم من بايد باشم؟
كيونگ چشم غره اي به كاي رفت.

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now