پارت ۲۵

373 92 6
                                    


برای بار هزارم خودش رو توی آینه نگاه کرد. توی این کت شلوار مشکی که برای مراسم های رسمی خریده بود و خیلی وقت بود که توی کمدش خاک میخورد ، زیادی جذاب بنظر میرسید.
دوباره موهاش رو مرتب کرد. پاپیون دور گردنش رو هم یک بار دیگه چک کرد. قلبش از هیجان تند تند میکوبید.
_ اینبار به عنوان دوست پسرم همراهم میای ؛ نه هم مدرسه ایم!
دست هاش میلرزید ، اگه مسخره اشون میکردن به خاطر لباساشون چی؟
اما کای خودش گفته بود که کت شلوار مشکی بپوشن جفتشون ، مثل کاپلا!
نگاهش افتاد به کفش های براقش که روی میز گذاشت بود.
_ آه خدای من ! حتی نمیدونم این دفعه هم میبینمش یا نه!
هیستریک با پاش رو زمین ضربه میزد، دلش نميخواست دوباره با دوست دختر سوهو روبه رو شه ، ازش ميترسيد.
اخم هاش تو هم رفته بود و داشت فكر ميكرد که صدای گوشیش بلند شد.
پرید روی تخت و گوشیش رو برداشت
_ کیونگی؟ من دم درتونم!
_ الان میام!
بعد از قطع کردن گوشی ، کفش هاش رو پوشید و از اتاق بیرون اومد.
_ وای پسرمو ببین! چقدر جذاب شدی! ... کم کم باید آستین بالا بزنمو یه دختر دسته گل برات پیدا کنم. خودت که به فکر نیستی.
مثل همیشه مادرش شروع کرده بود به هندونه گذاشتن زیر بغلش تا کیونگ رو تحت تاثیر قرار بده.
سونا معتقد بود که حس و حال کیونگ بخاطر فعالیت بیش از حد هورمون هاي دوران نوجوانیشه و زمانی که به بلوغ کامل برسه احساساتش از سرش میپره و میفهمه که اشتباه کرده و گی نیست.
_ وای مامان! باز شروع نکن خواهش میکنم.
چشم هاش رو چرخوند و از کنار سونا رد شد.
_ مگه حرف بدی میزنم؟ فردا پس فردا که وارد کالج شدی میفهمی که چی میگم. از الان باید شروع کنی به قرار گذاشتن و تا اون موقع آماده بشی و تجربه به دست بیاری!
کیونگ که کلافه شده بود ، سرش رو به چپ و راست تکون داد و نزدیک در خروجی رسید.
_ من با یکی قرار میگذارم!
گل از گل سونا شکفت. با چشم های برق زده به سمت کیونگ که بهش پشت کرده بود رفت.
_ درست شنیدم کیونگسو؟ تو جدی با یکی قرار میگذاری؟
_ آره ! و الان هم با اون دارم میرم بیرون!
_ باورم نمیشه که سر عقل اومدی! میدونستم پسر عاقلی هستی .
دست هاش رو به هم مالید و بیشتر نزدیک کیونگ اومد . بازوش رو گرفت و اون رو به سمت خودش برگردوند.
_ یه روزی حتما باهام آشناش کن. قطعا دختر فوق العاده ایه که تونسته دل تورو ببره!
ابرو های کیونگ توی هم گره خورد، دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه ، اما صدای زنگ در مانعش شد.
نفسش رو با حرص به بیرون فوت کرد و با اخم به سمت در رفت .
با دیدن کای پشت در فکش روی زمین افتاد :
_ تو... تو اینجا ...
_ واو مستر دو کیونگسو! چقدر جذاب شدی !
و سوت کشید.
_ برای چی تا اینجا اومدی؟ داشتم میومدم!
_ خب عزیزم یه مرد جنتلمن همیشه خودش میره دنبال يارش !
_اوه ! نمیدونستم از این کار ها هم بلدی مستر کیم کای!
کای خنده ای کرد . کف دستش رو جلوی کیونگ برد و منتظر نگاهش کرد:
_ افتخار میدی جناب کیونگسو؟
کیونگ با حرکت کای خنده اش گرفت. به در تکیه داد و شروع کرد به قهقهه زدن.
_ مگه اومدی دنبال سیندرلا که ببریش تو قصرت؟
نگاه خندون کای که جاش رو به تحسین داده بود از بالا تا پایین کیونگ رو برانداز کرد.
_ پسری که رو به رومه ، قسم میخورم حتی درخشان تر از سیندرلا ی توی قصه ی بچه هاست. اونا حتما باید تورو ببینن !
از تعریف اغراق امیز کای خوشش اومده بود. بهش لبخند زد.
هنوز کامل از خونه خارج نشده بود که در با شدت زیادی کاملا باز شد.
سونا با تعجب به جفتشون نگاه کرد.
کای از سرعت عمل سونا ترسید و رنگش پرید.
کیونگ چشم هاش رو چرخوند و با اخم به مادرش خیره شد.
_ تو؟ تو با یه پسر قرار میگذاری؟
_ عیبی داره؟
_ ولی تو... من فکر کردم سر عقل اومدی کیونگسو!
قطره های اشک روی گونه های سونا لغزید. چقدر ساده بود که فکر میکرد کیونگ دست از افکارش برداشته.
_ مامان؟ خواهش میکنم ! داری خجالت زده ام میکنی!
_ باید ببرمت پیش یه متخصص دیگه !
سونا بین گریه هاش گفت.
کای که تازه متوجه جو سنگین بینشون شده بود نزدیک سونا شد و دستش رو گرفت.
_ خانم دو؟
سر سونا بالا اومد و به صورت درخشان کای خیره شد.
پسر رو به روش خیلی زیاد خوشگل و جذاب بود. لباس شیکی که به تن داشت نشون میداد که از این ادمای دم دستی وهرجایی نیست.
بینیش رو بالا کشید.
_ قول میدم پشیمونتون نمیکنم ! از شما هم خواهش میکنم بهم فرصت بدین تا خودم رو بهتون ثابت کنم!
کیونگ که معذب اونجا ایستاده بود ، با شنیدن این حرف ها از دهن کای ، بیشتر اخم هاش رو توی هم کشید. چرا کای مثل یه پسر جنتلمن که اومده بود دنبال دوست دختری که مادرش اجازه نمیداد باهاش بره بیرون رفتار میکرد؟
_ دیر نشه؟
با صدای کیونگ جفتشون بهش نگاه کردند.
_ اوه ! اره باید بریم کیونگی.
جلوی سونا خم شد و ازش خداحافظی کرد. دست کیونگ رو گرفت و به سمت ماشینی که یکم با فاصله از در خونه پارک شده بود رفتند.
_ ماشین دیگه از کجا اومد؟

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now