پارت ۲۸

342 92 15
                                    


برخلاف روز های گذشته ، سرش رو روی میزش گذاشته بود و اصلا توجهی به سخنرانی معلمش که داشت گلوش رو پاره میکرد ، نشون نميداد .
این چه حس گندی بود که گريبان گيرش شده بود ؟ چرا خودش رو باخته بود؟ مگه چقدر از رابطه ی نصفه نیمه اش با کای میگذشت؟
سه هفته ای که به ظاهر دوست پسر کای بود ، در مقابل چندین سالی که سوهو، هیونگش بود ، واقعا به چشم نمیومد!
آه غمگینی کشید و سرش رو جا به جا کرد.
جای بک کنارش خالی بود.
آه دیگه ای کشید. این روز ها واقعا طاقت فرسا شده بودند.
گرچه لوهان مثل همیشه دور و برش بود ، اما دیگه بهش حس گذشته رو نمیداد.
حضورش دیگه به تنهایی باعث خوش حالیش نبود !
نمیدونست از کی این اتفاق براش افتاد ، اما ترجیح میداد کای به پرو بالش بپیچه تا لوهان!
به بودن کای در اطرافش عادت کرده بود ، به اینکه بعد از هر کلاسش ، دم در منتظرش بمونه و باهم به سالن غذا خوری برن ، یا بعد از مدرسه با پای پیاده به گشت و گزار مشغول شن و از دست فروش خرتو پرت بخرن.
کنار هم خوب و خوشحال بودن ، اما فقط تا زمانی که اون اتفاق لعنتی توی مهمونی نيوفتاده بود !
دوباره صحنه ی بوسه ي سوهو جلوی چشم هاش ظاهر شد.
داشت خفه میشد . بغض به گلوش چنگ انداخته بود . در این شرایط تحمل صدای بلند معلم جغرافیا رو هم نداشت.
میخواست مدادش رو به طرفش پرت کنه و چشمشو کور کنه!
آره ! این چیزی بود که مغزش بهش دستور میداد تا انجام بده.
عصبی بود ، کوچترین چیزی اعصابش رو تحریک میکرد و میخواست کسی یا چیزی رو خرد و خاکشیر کنه.
_ فاک!!!!
متاسفانه با صدای بلندی غر زده بود!
معلم با چشم های خشمگین و مشت گره کرده بالای سرش ایستاد :
_ چی شنیدم دو کیونگ سو؟ .... با چه جرعتی ... چطور تونستی سر کلاس من همچین خزعبلاتی رو تحویل بدی؟
کیونگ نگاه خسته ای بهش انداخت ، که بیشتر به معنای بیا برو توی کونم بود!
_ فوری از کلاس برو بیرون و توی اتاق مشاوره منتظر باش!!
کلاس ساکت شده بود ، همه از حرکت یهویی کیونگ شوکه شده بودند ، اخه اون کسی نبود که بی هوا وسط کلاس درس به کسی فحش بده!
کیونگ نگاه دیگه ای به معلمش که مثل لبو قرمز شده بود و از سوراخ های بینی اش اتیش بیرون میزد ، انداخت.
کتابش رو بست و خیلی زود و خونسرد كه انگار هيچ اتفاقي نيوفتاده، از کلاس زد بیرون.
_ گندت بزنن!.... گندت بزنن کای عوضی !
لگدی حواله ی گلدون توی سالن کرد .
_ برو بمیر! .... اصلا همتون برین بمیرین! ... توی خیانتکار با اون هیونگ عوضیت ! برین بمیرین!
در حالی که با صدای بلندی غر میزد به سمت حیاط به راه افتاد.
باد سردی که به صورتش برخورد کرد ، بدنش رو به لرزه انداخت.
بدون کاپشن تصمیم گرفته بود توی حیاط ول بچرخه؛ چه فکر مزخرفی!
با دست بازوهاش رو مالید ، سردش بود ، اما یکم قدم زدن تو هوای زمستون ایده ی بدی نبود.
قدمی توی حیاط گذاشت.
سردی و خیسی چیزی رو روی صورتش حس کرد.
سرش رو بالا برد ؛ دونه های کوچیک برف روی پلک هاش نشستند.
پس داشت برف میبارید !
اولین برف سال! اونم تنهایی و با قلب شکسته!
لب و لوچه اش آویزون شد .
آهی کشید و به سمت یکی از نیمکت هایی که توی دنج ترین قسمت حیاط بود به راه افتاد.
به نظرش وارد رابطه شدن چرت ترین چیز ممکني بود که هر کسی آرزو داشت تجربه اش کنه.
رابطه ی عاطفی برقرار کردن با کسی، اونقدر ها هم كه ميگفتن چنگی به دل نمیزد.
وقتی قرار باشه درد و غم نسیبت شه ، همون بهتر که از اول قبولش نکنی!
به خودش لعنت فرستاد که چرا زود پیش کای وا داده و قبول کرده که باهاش دوست شه.
با حرص خودش رو روی نیمکت کوبید.
_ احمق! خیلی احمقی کیونگسو! چطور به خودت این اجازه رو دادی که در مقابل رابطه ی چند ساله ی اونا بایستی ؟ خل شده بودی؟ .. همینو میخواستی اره؟ که یکبار دیگه به گوه بکشنت!
با مشت های گره کرده چند باری روی نیمکت کوبید که فقط دست خودش درد گرفت.
آه از نهانش بلند شده بود ، درمونده و بیچارگی رو با تموم پوست و استخونش حس میکرد.
میخواست سرش رو بکوبه به یکی از همین درختای کاج که قد راست کرده بودن جلوش و بهش دهن کجی میکردن.
کلافه سرش رو بین دست هاش گرفت و شروع کرد به نفس عمیق کشیدن. هم میخواست بدنش رو گرم کنه و هم میخواست از این افکار عذاب اور خودش رو نجات بده!
با سنگینی چیزی روی دوشش ، فوری سرش رو بالا آورد.
کای جلوش ایستاده بود ؛ بدون پالتو!
سردش نمیشه؟ ممکنه سرما بخوره؟ اگه سرما بخوره امتحانات نهایی رو از دست میده!!!!
یک لحظه به خودش اومد ؛ بدون اینکه بفهمه ماجرا از چه قراره و چه اتفاقی بینشون افتاده ،داشت به این فکر میکرد که ممکنه کای مریض شه از اینکه اینطوری اومده بیرون!
_ اینجا چیکار میکنی؟
حالت قیافه اش سریع تغییر کرد و با اخم به کای زبون بسته خیره شد.
_ بازم از این اخما کیونگی؟
_ چیز خنده داری نمیبینم!
_ خنده دار تر از من؟
با تمسخر گفت.
قیافه اش داغون بود!!!

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now