کیونگ روی تخت دراز کشیده بود و کتابش رو ورق میزد و تنها چيزي كه توجهش رو به اون سوق داده بود ، عكس هاي بيشمار صفحه هاي كتابش بود.
حوصله اش سر رفته بود.
کای برای یه کاری از خونه بیرون رفته بود و کیونگ رو تنها گذاشته بود.
موبایلش رو برداشت و شماره ی کای رو گرفت ، به محض اینکه جواب داد ، شروع کرد به غر زدن :
_ نمیخوای برگردی؟به نظرت بد نیست که منو با مادر و خواهرات اینجا تنها گذاشتی ورفتی دنبال کار خودت؟.... نیم ساعت پیش هم که همینو گفتی!! باشه باشه پنج دقیقه دیگه اینجایی وگرنه میزارم میرم!
تلفن رو روي تخت پرت کرد.
_ از دست تو کیم کای! به زور منو آوردِ خونشون حالا هم گذاشته رفته! فازشو درک نمیکنم اصلا!
در حال غر زدن بود که یکی به در کوبید:
_ میتونم بیام تو؟
صدای یه دختر جوون بود . کسی نمیتونست باشه جز یکی از خواهرای کای.
از روی تخت پایین پرید و لباسش رو مرتب کرد .
_ بفرمایین خواهش میکنم.
یه دختر قد بلند که کلی شبیه کای بود وارد اتاق شد . توی دستش سینی بزرگی قرار داشت که توش پر از خوراکی های رنگا رنگ بود.
_ جونگین بهم گفته بود که قراره باهم درس بخونین،برای همین براتون یه عالمه خوراکی آماده کردم. لطفا همشونو بخورین و اگه تموم شد بهم بگین که بازم بیارم.
چشم های کیونگ با دیدن خوراکی ها برق زد.
سریع جلو رفت و سینی رو از دستش گرفت.
_ ممنون ... نونا!.... میتونم نونا صداتون کنم؟
نونا دستش رو روی سر کیونگ کشید :
_ البته که میتونی! هرچند از جونگین خیلی بزرگ نیستم ، اما میتونی بهم نونا بگی.
کیونگ خندید ، تعظیمی کرد و سینی رو روی میز گذاشت.
نونا بهش لبخند گرمی زد و دوباره از اتاق خارج شد.
روی تخت نشست و یکی از بشقاب هایی که پر از میوه های پوست کنده بود رو توی بغلش گذاشت.
همونطور که توی کتابش گشت میزد ، چنگال رو بین میوه ها فرو میکرد و شانسی یکیش رو برمیداشت و داخل دهنش میبرد.
_ متنفرم از اینکه اولین امتحانمون جغرافیه!... مرتیکه آشغال سر هیچ و پوچ بهم نمره منفی داد!...خوبه حالا فحش رو به اون نداده بودم!
_ سرکلاس که جای فحش دادن نیس کیونگی!
باشنیدن صدای پوزخند کای ؛ سرش رو بالا آورد وبا دیدنش که جلوی در ایستاده بود، چشم غره رفت.
_ چه عجب تشریفتو آوردی!
_ متاسفم کیونگی. میدونی که با تاکسی و اتوبوس کلی طول کشید تا برم و جزوه ها رو از هُژو بگیرم!
سرش رو تکون داد و دوباره به کتابش زل زد.
کای جلو رفت وبین پاهای کیونگ ایستاد.
دستش رو زیر چونه اش برد و سرش رو بالا اورد.
_ حالا قهر نکن بامن!
متعجب به پسر مقابلش خیره شد . قصد قهر کردن نداشت!
از وقتی که کیونگ بخاطر سوتفاهمی که با سوهو پیش اومده بود ، بهش کم محلی میکرد ؛ کای ترسیده بود.
نمیخواست کیونگ رو حتی بخاطر مسائل پیش پا افتاده برنجونه.
با احتیاط رفتار میکرد و برای دل جویی بیشتر ؛ مدام دورو برش می پلکید و سعی میکرد بیشترین تایم رو با اون بگذرونه.
کیونگ از اینکه انقدر مورد توجه کای قرار گرفته ؛ حسابی خر کیف بود و تا جایی که میشد کاری میکرد تا بیشتر نازشو بکشه.
موهای مشکی براق کیونگ رو از روی پیشونیش کنار زد و بوسه ی سبکی روش گذاشت .
با این کارش آرامش چند برابری توی دل کیونگ بوجود اومد ، دیگه مطمئن بود که کای به هیچ وجه دلش نمیخواد بینشون سوتفاهم پیش بیاد و سر هیچو پوچ از هم دیگه دلگیر و ناراحت شن.
چشمش به ظرف میوه ی توی بغل کیونگ افتاد ، لبخند شیطنت امیزی زد که از چشم کیونگ پنهان نموند.
با چنگال یه تیکه موز برداشت و نزدیک لب های کیونگ برد.
کیونگ با تعجب اول نگاهی به چشم های براق کای و بعد نگاهی به موز انداخت.
_ فقط بخورش!
با حرف کای ناخودآگاه لب هاش رو از هم فاصله داد و اجازه داد تا کای میوه رو روی لب پایینش بکشه.
در حالی که زل زده بود به لب های صورتی کیونگ، میوه رو بین لب هاش قرار داد.
کیونگ شوکه شده بود، مغزش دستور هیچ کاری رو نمیداد .
بدنش مور مور میشد از طرز نگاه کردن کای .
( نباشه! اون چیزی که فکر میکنم نباشه! )
کیونگ توی دلش دعا میکرد !
اصلا آمادگی هیچ چیزی رو نداشت.
تا به خودش بیاد ، کای جلوی صورتش خم شده بود و نگاهش رو دوخته بود به چشم های گشاد کیونگ.
نگاه کای بین لب ها و چشم های گرد کیونگ در حال رفت و آمد بود.
کیونگ به خودش لرزید و سرش رو عقب برد، اما کای دستش رو پشت گردنش برد و نزدیکش کرد.
_ منم دلم میخواد میوه بخورم!
سرش رو نزدیک تر برد و با زبونش تیکه موز رو به داخل دهن کیونگ هل داد و خیلی سریع لب هاش رو روی لب های صورتی کیونگ قفل کرد.
همون اول کاری ، مک های محکمی به لب های کیونگ میزد ، طوری که اگه بیشتر کارش رو ادامه میداد ، قطعا لب هاش ورم میکرد!
سرش رو عقب کشید و به چشم های براق و شوکه ی کیونگ خیره شد.
دوست نداشت بوسه اش یک طرفه باشه، حس بدی بهش میداد.
کمی ازش فاصله گرفت تا بتونه خوب تر چهره اش رو ببینه.
_ خوشت نمیاد من ببوسمت؟
کای خیلی صریح حرفش رو زد.
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...