پارت ۳۹

303 68 9
                                    


دو روز از اتفاقي كه بين خودش و چانيول افتاده بود ميگذشت و اون احمق عوضي ، يك بار هم به تماس هاش جواب نداده بود.
جرعت اين رو هم نداشت كه به بيمارستان بره و حضوري باهاش حرف بزنه . ازاين ميترسيد كه دوباره دعوا كنند و آبرو و شرفش پيش بقيه به خاك بره.
خودش رو محكم روي تخت پرت كرد و ملافه هاش رو بهم ريخت.
_‌فاك بهت احمق عوضي!
دلش براي دوست پسرش تنگ شده بود و اين بيشتر بهش سخت ميگذروند.
_‌فاك يو لوهانا !
بالشت رو روي دهنش گذاشت و شروع كرد به فرياد كشيدن.
بي حوصله بود و دلش ميخواست حرصش رو سر تك تك وسايلاي توي اتاق چانيول خالي كنه.
حرصي بلند شد و خيلي جدي سراغ كمدش رفت.
_ توي بيشعور چرخه ي عادي زندگي منو به فاك دادي ، خودت كه نيستي ، لباساتو به فاك ميدم .

در كشوييِ كمدش رو باز كرد و روي لباس هايي كه مرتب از چوب رختي آويزون بود ، يورش برد .
طي يك حركت سريع همشون رو بيرون ريخت و شروع كرد به لگد پروني !

_ فاك بهت چانيول! تو اگه نميخواستي با من زندگي كني ، ميذاشتي ميرفتي خب ،‌چرا رابطمو بهم ريختي ؟
لگد ديگه اي به شلوار مورد علاقه ي چانيول انداخت و شوتش كرد يه طرف ديگه.

_ اصلا ميدوني چيه ، تمام لباس هاي مورد علاقه اتو اتيش ميزنم !

دقيقا شده بود مثل پسر بچه هاي دبستاني كه وقتي با بهترين دوستشون دعوا ميكنند و ميخوان حرصشو دربيارن ، شروع ميكنند به خراب كردن اسباب بازي هاي مورد علاقش!
با گيجي داشت دنبال شلواري كه چند لحظه پيش شوتش كرده بود ميگشت تا بدترين بلاي ممكن رو سرش بياره.
_ اول اسيد ميريزم روش ؛ بعد اتيشش ميزنم و خاكسترشو ميريزم تو باغچه!

خبيث ترين كاري كه ميتونست انجام بده ، همين بود.
حتي اگه به حد مرگ هم از دست چان عصبي ميشد ، نميتونست بيشتر از اين كاري بكنه و اين نهايت خوش قلب بودنش رو نشون ميداد.

شلوار دقيقا افتاده بود جلوي در ورود ي اتاق.
_ پيدات كردم عوضي!
روي زمين نشست و به شلوار خيره شد .
_ چرا اينكارو با خودمون كردي؟ منكه مثل يه برادر عاشقت بودم .

آه غمگيني كشيد.
چشماش پر از اشك بود و هر لحظه ممكن بود گريه اش بگيره.
شلوار رو برداشت و بغلش كرد.
_ احمق عوضي ! دلم برات تنگ شده !
در با شدت زيادي باز شد و محكم تو پيشونيش خورد!
_ يااااا ، سرم تركيد !
دستش رو روي سرش گذاشت و از جلوي در كنار رفت .
_ كدوم خري جرعت كرده در رو بكوبه تو سرم؟
همزمان بااينكه فرياد ميزد ، در رو باز كرد.
با ديدن چانيول پشت در خشكش زد.
وحشتناك ترين لحظه ي ممكن رو انتخاب كرده بود براي برگشتن!

دقيقا زماني كه سهون داشت اتاقش رو بهم ميريخت و ميخواست به شلوار عزيزش تجاوز كنه!!!
با چشم هاي گرد خيره شد به قيافه ي چانيول كه معلوم بود اون هم از ديدن سهون توي اتاقش شوكه شده!!

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now