پارت ۱۸

466 111 6
                                    

سر گيجه نميزاشت سر پا بايسته!
_ خودم ميبرمت!
كاي دست هاش رو زير پا و سر كيونگ برد و تو يك حركت بلندش كرد.
كيونگ ناخوداگاه يقه ي كاي رو چنگ زد و سرش رو توي سينه اش فرو برد.
الان تنها حسی که داشت تهوع و سر درد بود.
میدونست كه كاي داره از پله بالا ميره، اما از شدت خجالت و معذب بودن به خاطر کاری که کرده بود ،جرعت نميكرد چشم هاش و باز كنه و موقعيت رو بسنجه.
كاي جلوي اتاقي ايستاد و پسري كه كنارش بود در رو براش باز كرد.
_ اينجا نسبت به بقيه جاها آرومه؛ دوستت ميتونه استراحت كنه.


كاي خم شد و كيونگ رو روي تخت گذاشت.
_ هيونگ! واقعا معذرت ميخوام ! نميخواستم اين اتفاق بيوفته! اصلا نميدونم چيشد !
_ بيخيال پسر! اتفاقه ديگه پيش مياد. فقط بيشتر مراقبش باش. معلومه كم تجربه اس.
كاي دستش رو پشت گردنش برد و معذب خنده اي كرد.
_ كيونگ هم مدرسه ايمه! حوصله اش سر رفته بود گفتم با خودم بيارمش اينجا! وقتي بيدار شد ازش ميپرسم كه چه اتفاقي افتاده .
_ مطمئن باش رزي رو بخاطر كار بدش تنبيه ميكنم! خيلي بهش تذكر داده بودم كه با مهمونام لاس نزنه ، اما انگار توی گوشش نمیره!
_ هيونگ؟ چرا ولش نميكني؟ زيادي بي كلاسه براي تو!
_ خودت بهتر از هر كس ديگه اي ميدوني كه اين رابطه يه رابطه ي قرار دادي و كاريه . چاره اي ندارم جز اينكه بخاطر جلوگيري از افت ارزش سهاممون اين ارتباط مزخرف رو حفظ كنم.
كاي سرش رو تكون داد.
سوهو از دوستان صمیمیش بود . خيلي دوستش داشت و مثل برادر بزرگ تر ميديدش.
سوهو سمبل شكوه و عظمت براي كاي بود . مثل يه شاهزاده میدرخشید . کسی بود که تو همه ی مشکلات و سختی ها پشتش ایستاده بود و حمایتش کرده بود.
برای همین ؛ کای اون رو به طرز دیوانه واری میپرستید !
سوهو لبخند شيريني به لبش اورد و از اتاق خارج شد.
كاي نفس عميقي كشيد و كنار كيونگ روي تخت نشست.
_ بهتري؟
كيونگ چشم هاش رو محكم روي هم فشرد.
_ پاشو! ميدونم بيداري!
كيونگ لاي چشمش رو باز كرد . با ديدن پوزخند كاي لبش رو توي دهنش كشيد و گازش گرفت.
كاي دستش رو گرفت و كمك كرد تا بشينه.
_ چه اتفاقي افتاد؟
_ رفته بودم يه چيزي بخورم  تا بياي! حوصلم سر رفته بود.
كاي سرش و تكون داد و منتظر شد تا كيونگ بقيه حرفش رو بگه:
_ يهو نميدونم از كجا پيداش شد و دستمو گرفت و با خودش كشيد يه گوشه اي!
_ هرزه!
كاي زير لب غريرد.
_ تو چطوي منو پيدا كردي؟
كاي كلافه دستش رو لاي موهاش برد.
_ وقتی برگشتم و ديدم نيستي ؛ تقريبا همه جارو دنبالت گشتم.  رسيدم به اونجا و رزي رو ديدم ، خواستم برگردم كه صداي شكستن چيزي توجهم رو جلب كرد ، نميدونم چيشد كه به سمتش رفتم ،اما وقتي ديدمت نفهميدم چيشد . دست خودم نبود فقط تونستم موهاشو بگيرم و بكشمش!
كيونگ توي عالم خواب و بيداري پوزخندي زد.
_ واسه چي ميخندي؟
_ حالم ازش بهم خورد!
_ چون حالت بهم ميخورد داري ميخندي؟
_ تا حالا يه دختر رو نبوسيده بودم!
اخماي كاي توي هم رفت :
_ مگه تو هم داشتي ميبوسيديش؟
_ اوپس! منظورم كلي بود! تا حالا با يه دختر در حال كيس نبودم!
كاي باز سر تكون داد.
_‌نميتونستي نزاري با خودش ببرتت؟ انقدر بي جوني؟
كيونگ سكسكه كرد.
_ با تواما! اگه دستشو پس ميزدي جرعت نميكرد نزديكت شه!
_ اون گفت من خيلي كيوتم.
يه سكسكه ديگه .
_ و گفت تا حالا با پسري به سن من نبوده.
يه سكسكه ديگه.
_ چون گفت كيوتي بايد بهش پا ميدادي؟
_‌خيلي زورش زياد بود. به علاوه من كه اصلا خوشم نيومد.ديدي كه بالا اوردم!
و يه سكسكه ديگه!
_ چته ؟ چرا سكسكه ميكني؟
با ديدن گونه ها ي سرخ و چشم هاي خمار كيونگ به شك افتاد.
_ چيزي خوردي؟
_ فقط يه ليوان آبميوه ؛ حتي اجازه نداد كيك شكلاتيم رو هم بخورم!
_ مطمئني؟
كيونگ سرش رو رو شونه ي كاي گذاشت و چشم هاش رو بست
_ اره.ولي...
_ ولي چي؟
كيونگ خوابش برده بود. كاي جا خالي داد و كيونگ به پشت افتاد روي تخت.
_ پرسيدم ولي چي؟
_‌ولي چي چي؟
كاي اخم كرد.
_ دست انداختي منو؟
كيونگ پوفي كرد و ملافه رو روي صورتش كشيد.
_‌ نور داره اذيتم ميكنه! چشام ميسوزه!
كاي بلند شد و چراغ رو خاموش كرد و دوباره سر جاش برگشت.
_خاموش كردم. ملافه رو بكش كنار خفه ميشي زيرش!
دستش رو دراز كرد و ملافه رو سفت گرفت. اما كيونگ اون رو محكم رو صورتش نگه داشت بود.
_ ميگم ولش كن چراغ خاموشه.
_ نميخوام.
هرچي زور توي بازوهاش بود به كار انداخت تا ملافه رو از چنگ كاي بيرون بكشه.
اما نتيجه اش فقط افتادن كاي روي خودش بود.
گيج نگاهش ميكرد . ملافه رو دهنش بود و وزن كاي روي قفسه سينه اش ؛ نميتونست درست نفس بكشه:
_ آي دارم خفه ميشم!
كاي زل زده بود به چشم هاي خمار كيونگ. نفسش بوي الكل ميداد . پس حدسش درست بود .اون مست كرده بود.
ملافه رو از روي دهن كيونگ كنار زد كه چشمش افتاد به پايين لبي كه كبود شده بود.
_هرزه!
كيونگ ماتش برد.
_ با مني؟
اما كاي جوابي نداد. كمي خودش رو بالا كشيد و به گردنش خيره شد.
يه كبودي ديگه.

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now