پارت ۵۶

238 72 32
                                    

مقداري هم مرغ سوخاري توي بشقابش گذاشت و به همراه سبزيجاتِ اضافه اي كه تو يه ظرف ديگه ريخت ، پيش كيونگ برگشت.
كيونگسو سرش توي بشقاب خودش بود و  سوپش رو مزه مزه ميكرد.
_ سوپت رو زود تموم كن و از اين مرغه بخور ، واقعا خوشمزه است.
سرش رو تكون داد و قاشق ديگه اي توي دهنش گذاشت و بشقابش رو به عقب هل داد.
_ ديگه نميخوريش؟
_ نه ، حس ميكنم مرغا خوشمزه ترن.
كاي ذوق زده ، از اينكه كيونگ هم به مرغ خوردن علاقه نشون داده ، تيكه ي درشتي رو برداشت و توي بشقاب كيونگي گذاشت.

_ بهترين قسمت ، رونشه .
و دوباره سرش رو تكون داد و گاز گنده اي به گوشت زد.
خيره به قيافه ي غرق در لذتش ، حتي بيشتر از خود كيونگ داشت لذت ميبرد.
لپ هاي تپل كيونگسو ، تكون ميخورد و لب هاش بيشتر از قبل قلوه اي ميشدن.
زبونش رو روي لب هاش كشيد و آب دهنش رو كه با ديدن منظره ي خوشمزه ي جلوش ؛ راه افتاد بود ، به پايين قورت داد.

_ نگاه داره؟
_‌ نميتونم ديگه!
_ چي رو نميتوني ديگه؟
تيكه مرغي كه توي دستش سرد شده بود رو توي بشقابش ول كرد.
_ سويا ! تو خيلي خوشمزه تر از غذا به نظر ميرسي!
كمي مكث كرد و سپس صندلي كيونگي رو به سمت خودش كشيد و بهش چسبيد.
_ بزار تو رو بخورم!
_‌ ياااا ؛ بكش عقب ، اصلا معلومه چي داري ميگي؟
_‌اگه خودت رو وقتي داشتي اينطوري دو لپي مرغ ميخوردي ، ميديدي قطعا مثل من ديگه نميخواستي غذاي ديگه اي بخوري!

با تعجب به اين همه شيرين زبوني كاي ، فقط تونست نگاهش كنه.
_ ميتونم ببوسمت؟
_ نه!
خيلي قاطعانه گفت و دوباره گاز ديگه اي از سمت ديگه ي گوشت گرفت.
_ ولي ميبوسمت.
در اون لحظه ، براش مهم نبود چه كسي ميبينتش ، يا ممكنه چه فكري درموردش بكنن ، فقط خودش مهم بود كه ميخواست همين الان كيونگي رو ببوسه.

دستش رو دراز كرد و خيلي سريع ، بدون اينكه اجازه بده كيونگسو عكس العملي نشون بده، گردنش رو گرفت و به سمت خودش كشيد.
_ من ميبوسمت ؛ تو هم حق نداري جلومو بگيري!
اتفاقي بود كه افتاده بود .
كيونگسو هيچ راه بازگشتي نداشت.
چنگالش رو رها كرد و متقابلا كاي رو بوسيد.
نسيم بهاري لاي موهاشون ميپيچيد و اين حالِ خوب رو دوبرابر ميكرد.
بوسيدن لب هاي هم ، تو اين هواي خوب و فضاي زيبايِ بيرونِ هتل بهترين تجربه ي دنيا بود و ميشد گفت ، بهترين مسافرت عمرشون به حساب ميومد.
حقيقتا تازه داشت ميفهميد كه چقدر بيشتر از اون چيزي كه فكرش رو ميكرد ، كيونگي رو دوست داره.
دست هاش رو قابِ صورتِ تپلش كرد و بيشتر از قبل لب هاش رو بوسيد.
( تو يه موجود پرستيدني هستي كيونگي)

_ ميگم به اينكه تو مكان عمومي هستين اصلا توجه نكنيدا!
سهون بود!
خيلي ريلكس صورتش رو عقب كشيد .
كيونگي از خجالت سرخ شده بود!
البته شايد ميشد گفت از استفاده ي سبك جديد كاي براي بوسه خوشش اومده بود و همينطوري حرارت بدنش بالا رفته بود!
كسي چه ميدونست؟
كاي چشم هاش رو اطراف چرخوند تا مثلا اوضاع رو ديد زده باشه.

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now