پارت ۳۵

350 83 19
                                    

با صدای افتادن یه چیزی روی زمین ، از جا پرید!
جوری که انگار تازه متوجه اطرافش شده باشه ، از بکهیون فاصله گرفت.
با ترس به پشت سرش برگشت.
لوهانی که مثل ماشین مرگ بهش زل زده بود ؛ اولین چیزی بود که متوجهش شد!
دست هایی که از استرس زیاد ، عرق کرده بودند رو به شلوارش کشید.
باید یه جوری این گند رو جمع میکرد ، اما بی فایده بود ؛ لو چیزی که نباید رو دیده بود!
_تو ... تو دقیقا داشتی چه غلطی میکردی؟

به سمتش خیز برداشت و تو یک چشم بهم زدن ، یقه ی چان رو بین مشتش کشید.
_ پرسیدم داشتی چه غلطی میکردی؟
یقه اش رو  تکون میداد ؛ عصبی بود ، خون جلوی چشم هاش رو گرفته بود.
چانیولِ عوضی حق نداشت از بکهیون سو استفاده کنه!
_توی عوضی! به چه حقی؟.... به چه حقی؟
بدون توجه به اینکه کجاست و تو چه موقعیتیه ؛ صداش رو انداخته بود بالای سرش و داد میکشید.
با اینکه قدو قواره اش خیلی کوتاه تر از چانیول بود ، اما یقه اش رو محکم گرفته بود و به هر طرفی که میخواست میکشید.
چانیول اما هیچی نمیگفت.
حق میداد ؛ انتظار همچین عکس العملی از سمت لوهان رو داشت.
سکوت کرد و اجازه داد، اون دق و دلیش رو سرش خالی کنه.
_ توی عوضی ؛ حق نداری بهش دست بزنی! چطور نمیتونی بفهمی که اون مریضه یول؟ خنگی یا دیوونه شدی؟

بکهیون شدیدا ترسیده بود ؛ از اینکه ممكن بود چان آسیب ببینه!
میخواست از سر جاش بلند شه و مانع از ادامه ی دعواشون بشه.
نمیدونست پسری که خودش رو لوهان معرفی کرده  ، چرا اینطوری سر چانیول داد میکشه و بهش فحش میده ، هیچ حدسی هم نمیزد!

عصبی و ناراحت بود از اینکه چانیول جلوی چشم های اون ، داشت کتک میخورد و هیچ کاری در دفاع از خودش انجام نمیداد.

دست مشت شده اش ، حسابی درد میکرد .
سِرُم ، از توی رگش در اومده  و محل تزریق خون افتاده بود.
_ هی؟؟؟؟؟

سهون که تازه داخل اتاق شده بود ، با عجله به سمتشون دوید و به سختی یقه ی چانیول رو از مشتش بیرون کشید.
_ چتونه؟
عصبی به جفتشون توپید.
_ چرا پریدین به همدیگه دوباره؟
صورتش رو به سمت لوهان برگردوند و با اخم نگاهش کرد.
با حالتی که دید بود ، قطعا مقصر قضیه لوهان بود ، چون چانیول بدون اینکه تکون بخوره یا کاری کنه ، بین لو و دستگاه ضربان قلب گیر افتاده بود .

_ از تو توقع نداشتم لو! چطور تونستی بالای سر بکهیون دعوا راه بیندازی؟
_ اون عوضی....
نتونست حرفش رو ادامه بده ؛ بغضش گرفت .
دستش رو جلوی دهنش گرفت و با سرعت از اتاق بیرون رفت.
سهون عصبی از اینکه ، دوست پسرش اینطوری گریون اتاق رو ترک کرده ، به سمت چانیول برگشت.
_ چیکارش کردي چان؟
پوفی کرد و کلافه دستش رو لای موهاش برد و بهشون چنگی زد.
_ همه چیز رو دید!
_ چی؟ چی دید؟
سهون رو به عقب هول داد و از کنارش رد شد.
جواب دادن به این سوال مسخره مهم تر از حال پریشون بکی نبود!
بالای سر بکهیون ایستاد.
دیدن چشم های اشک الودش ، اعصابش رو بهم میریخت.
سهون متعجب، رفتار مشکوک چان رو زیر نظر گرفت.
چانیول دستش رو جلو برد و موهای بک رو نوازش کرد:
_ نگران نباش بک کوچولو! من خوبم!

MY HEART FOR YOU Where stories live. Discover now