( قسمت جدید رو خیلی زود آپ کردم براتون 😍
و باید بگم که یک قسمت تا پایان داستان
" قلب من برای تو " باقی مونده، امیدوارم تا اینجا دوستش داشته باشین و منتظر یک پایان قشنگ برای افتر استوری این فیکشن باشین 🥰😍 )♡♡♡
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود !
چانیول بی هیچ ترسی بوسیده بودش ، گویی که انگار به فاصله ی هشت سال از همدیگه دور نبودن !اما بکهیون ، ترسیده بود!
نمیتونست دوباره اشتباهات گذشته رو تکرار کنه ، یا بهتره بگیم ، دلش نمیخواست بدون داشتن اطمینان کامل ، پا توی این اتفاق بگذاره !با اینکه توی جلسه بودن و دقیقا روبه روی چانیول نشسته بود ، اما حتی یک لحظه هم نمیتونست روی مطالبی که گفته میشد تمرکز کنه !
ذهنش به سمت بوسه ی صبحشون پرت میشد و این کار رو برای بکهیون خیلی سخت میکرد .جیهو بی هیچ دلیلی بد نگاهش میکرد و ژیوانشی هر از گاهی صداش میکرد و اون رو از خلصه ی تنهاییش بیرون میکشید .
اما قرار نبود بکهیون به این زودی ها به خودش بیاد !
همه چیز براش پیچییده شده و مثل خوره مغزش رو میخورد !
فکر کردن به چانیول ، در حالی که اون جیهو رو داشت و ژیوانشی بهش پیشنهاد رابطه داده بود ؛ خیلی سخت تر از همیشه به نظر میرسید !نفس عمیقی کشید و دوباره به فکر فرو رفت ؛ چطور میتونست بخاطر رسیدن دوباره به چانیول از همه چیز دست بکشه؟
اگه ژیوانشی اخراجش میکرد و با چانیول قطع همکاری میکرد ، چه اتفاقی میوفتاد ؟
اون هیچوقت دلش نمیخواست که شرایط برای چانیول بدتر از قبل شه !_ بکهیون ؟
با صدا شدن اسمش توسط ژیوانشی ، سرش رو بالا آورد و با تعجب به صندلی های خالی نگاه کرد .
_ خیلی وقته با ما نیستی ! جلسه تموم شده !
_ متاسفم ؛ اصلا حواسم نبود !
_ دیشب چه اتفاقی برات افتاده ؟ فکر میکردم بعد از اینکه دوستان دوران دبیرستانتو ببینی ، حالت بهتر میشه و رفع دلتنگی میکنی!
_ متاسفم که نگرانت کردم ! اما من حالم خوبه ! بخاطر جابه جا شدن جای خوابم ...
_ مطمئنی ؟صورتش رو جلو برد و به چشم های گیج بکهیون خیره شد .
میدونست که این صورت ، همونی نیست که هر روز توی محل کارشون میدید!
پسری که حواسش رو به کارش میداد و روی همه چیز تمرکز میکرد ._ اوه !
بکهیون شوکه از این همه نزدیکی ، سرش رو کمی عقب برد و به محض چرخوندن صورتش به سمت در ، با چانیولی که متعجب نگاهش میکرد ؛ مواجه شد.
_ آره ... آره خوبم !
صندلی چرخ دارش رو خیلی سریع عقب کشید و از روش بلند شد ._ میرم صورتمو بشورم !
_ صبر کن بکهیون !
دستش رو گرفت و به سمت خودش چرخوند !
_ طبق چیزی که قبلا توافق کردیم ! امشب باهام سر قرار میای؟
_ چی ؟ قرار؟
_ یادت نیست ؟ ما باهم توافق کردیم که سه بار سرقرار بریم و بعدش تصمیم بگیریم !
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...