پارت ۴۰

291 64 11
                                    


براي كيونگ هم عجيب بود كه چرا دوباره لوهان به سهون بي محلي ميكنه .
احتمال ميداد اخرين باري كه با كاي به خونه ي چانيول بردنش يه اتفاقي بينشون افتاده ، اما زياد مطمئن نبود كه ممكنه سهون باز چه دسته گلي به آب داده باشه.

از اينكه رابطه اش با كاي خيلي بهتر و محكم تر شده بود و نميتونست بيشتر اوقاتش رو با اون بگذرونه ، عذاب وجدان داشت.
دلش نميخواست حالا كه خودش سر و سامون گرفته و رابطه اش جدي تر شده ، لوهان رو اينطوري سرخورده ببينه.
از ديد اون ، الان لو تبديل شده بود به يه اهوي تير خورده كه مدام از دست شكارچيش فراريه.
براش جالب بود ، با اين همه بي محلي از جانبش ، باز هم سهون مثل هميشه دنبالش راه ميوفته و بدون اينك جوابي ازش بگيره با خودش حرف ميزنه.
_ جالبه نه؟
كاي آبميوه ي مورد علاقه ي كيونگ رو جلوش گذاشت و كنارش روي صندلي نشست.
_ اصلا هم جالب نيست. خوشم نمياد اينطوري ببينمشون!
_ تقصير سهونه خب!
_ تو از چيزي خبر داري كه من نميدونم؟
ابرويي بالا انداخت و ني رو داخل پاكت آبميوه ي خودش كرد.
كيونگ سرش رو به نشانه ي تاسف تكون داد و به تقليد از كاي ، نوشيدنيش رو باز كرد ، تا گلويي تازه كنه.
ترم جديد شروع شده بود و داشتند مقدمات ورود مجدد بكهيون به مدرسه رو فراهم ميكردند .
دكتر توصيه كرده بود كه هرچه سريع تر به محيط دوستانه اش برگرده تا حالش بهتر از ايني كه هست بشه ، به هر حال فضايي خارج از خونه و بيمارستان ، خيلي بهش كمك ميكرد.
_ ميگم كيونگي ؛ امشب بيا بريم خونمون!
خيلي بي مقدمه گفت و باعث شد ، آب ميوه تو گلوي كيونگ بپره.
_ هي آروم باش! چيز خاصي نگفتم كه!
و به خنده افتاد.
از پيشنهاد كاي حسابي شوكه شده بود ، چون اين اولين باري بود كه بعد از گذشت چند ماه از رابطشون ازش درخواست ميكرد.
با تصور اينكه ممكنه چه افكار شومي پشت اين درخواست باشه ، سرخ شد. اون اصلا آمادگي تجربه ي جديدي رو نداشت.
يعني بايد رد ميكرد؟ اگه رد ميكرد و كاي ناراحت ميشد چي؟ اصلا دلش نميخواست ناراحتي به بار بياره ، اما نميدونست بايد چيكار كنه‌، پس تفره رفتن از جواب ، بهترين گزينه ي مورد نظر بود.
_ جوابمو نميدي؟ امشب مياي خونم يا نه؟
ديگه نميشد نشنيده بگيرتش ، چون لعنت كه كاي دوباره ازش پرسيده بود.
بيشتر سرخ شد و شروع كرد به باد زدن خودش.
_ جديدا هوا خيلي گرم تر شده!
_ گرم تر؟... تب داري ؟
پشت انگشت هاش رو به پيشوني كيونگ چسبوند .
بدنش دماي عادي داشت و ميدونست كه كيونگ از پيشنهادش خجالت كشيده ، براي همين گرمش شده.
_ الان دقيقا وسط زمستونيم كيونگي!
_ اوه درسته!
به وضوح استرس گرفته بود ، اگه همه چي طبق چيزي كه از خودش انتظار داشت پيش نميرفت چي؟
_ خب چيكار ميكني حالا؟ بعد مدرسه بريم سر قرار؟
_ قرار؟
_ از وقتي رفتيم تو رابطه يه قرار درست و حسابي باهم نرفتيم ، پس اين ميشه اولين قرارمون.
بايد چيكار ميكرد ؟ قبول ميكرد يا ردش ميكرد؟
هرچند دلش يه قرارِ حسابي ميخواست ، اما فكر آخر شب به استرس مينداختش.
هنوز درمورد رابطه اشون به توافق نرسيده بودند و هيچ چيزي براي كيونگ مشخص و معلوم نبود.
حتي زماني كه به لوهان علاقه داشت به اين كه كدومشون تاپ يا باتم باشه ، فكر نكرده بود ، اون دلش ميخواست لوهان پيشش باشه ، بهش محبت كنه و بيشتر از هركس ديگه اي به اون توجه كنه ، درمورد رابطه و خوابيدنِ باهم فكر نكرده بود. براي همين دلشوره داشت . اگه كاي اوني كه فكر ميكرد نباشه ، بايد چيكار ميكرد؟ اگه كاي از كيونگ ميخواست كه تاپش باشه ، بايد چيكار ميكرد؟ حس ميكرد براي اين كار ساخته نشده و نميتونه اينطوري رابطه رو تحمل كنه. درسته خودش رو ادم سفت و سختي ميدونست ، اما تو اين يه مورد حتي به اينكه تاپ كسي باشه ، فكر هم نكرده بود. ولي خب به امتحانش ميارزيد ، شايد خوشش ميومد!!!!
زير چشمي به كايِ بيخيال نگاهي انداخت . سرش پايين بود و داشت از آب ميوه اش لذت ميبرد.
يعني اين پسره جذابِ عضله اي ممكن بود باتمش باشه؟
مو به تنش سيخ شد و حتي از تصور كاي كه زيرشه ، بدنش به لرزه دراومد! اگه كار اشتباهي انجام ميداد چي؟
پس بهتر بود پيشنهادش رو رد ميكرد تا وقت اضافي بخره براي اينكه بفهمه چي تو سرش ميگذره!
_ من نميتونم امشب بيام خونت!!!
حدس ميزد جوابش نه باشه ، اما قاطعانه گفتنش يكم كار رو سخت ميكرد.
هيچ ايده اي نداشت كه چرا كيونگ نميخواد بره خونشون، بحث معذب بودن هم نميتونست باشه ، چون كيونگ دو سه بار سرپايي اومده بود خونشون و با اعضاي خانوادش اشنا شد بود.
_ چرا نميتوني؟
_ خب ببين ؛ امروز قراره بريم ديدن بكي ، اصلا وقت نميشه !!
يه تاي ابروش رو داد بالا ، قرار ملاقات ديگه از كجا در اومد ؟
_ ماكه قرار نبود بريم ديدنش!
_ لوهان قرار گذاشته!!

MY HEART FOR YOU Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt