ساعت 9 و نيم شب به وقت خوردن شام بود. همگي دور ميز چوبي نشسته بودند و منتظر بودند تا مادر كاي غذا رو بياره.
با لب و لوچه ي آويزون جلوي هانا ( نوناي كاي ) نشسته بود و هر از گاهي آه خفيفي ميكشيد.
هر جوري حساب ميكرد ، نميفهميد اصلا چطور شد كه سر از خونه اشون دراورد!
همه چي تقصير لوهان بود! اگه اون سر اينكه سوار ماشين سهون شه ، بامبول درنمياورد و اسمون و زمين رو به هم نميدوخت ، شايد الان كيونگ هم تو خونه ي خودش بود و از اين مصيبت نجات پيدا ميكرد.
_ چرا هيچي نميگي؟ من فكر ميكردم تو يه پسر پر جنب و جوش شيطوني!
هانا با مهربوني ازش پرسيد. به راحتي ميتونست استرس رو از چهره اش بخونه ، براي همين سعي ميكرد با به حرف آوردنش ، فكرش رو مشغول كنه.
_ من خيلي پر حرفم نونا ! اما ادب حكم ميكنه ساكت سرجام بشينم!
_ آيگو ! از كي تا حالا سعي ميكني مودبانه رفتار كني ؟
چشم غره اي نثار كاي كرد كه فقط باعث شد به خنده بيوفته.
_ من با بزرگتر از خودم هميشه مودبم!از پشت دندون هاي كيپ شده اش غريد ، كاي نبايد آبروش رو جلوي خواهر و مادرش ميبرد.
_ دروغ نگو پنگوئنِ خنگ .
و نوك انگشت رو روي پيشونيش ثابت نگه داشت.
_ من دروغ نميگم!
و با حرص انگشت كاي رو پايين آورد و طوري كه زياد معلوم نباشه ، زير ميز پيچوند.
_يااااا
صداي جيغ كاي بلند شد. حسابي دردش گرفته بود. نميفهميد كيونگسو يِ به اين كوچيكي اين همه زور رو كجاش قايم ميكنه!_ بعد وقتي ميگم دروغگويي ، ميگي نه!
با چشم هاي خيس از اشك ناليد ، ميخواست با گفتن حرف هايي كه كيونگ ازشون خوشش نمياد ، تلافي كنه.
_ من كي دروغ گفتم آخه؟
ابروهاش تو هم گره خورده بود و كم مونده بود بپره روش و تيكه تيكه اش كنه.
_ همين الان! گفتي با بزرگ تر از خودت مودبانه رفتار ميكني ، اما دروغِ محض ميگي! منم ازت دو سال بزرگترم ، اما هيچوقت نديدم باهام مثل آدم رفتار كني! هيمشه يا ميزني پس كله ام ، يا نيشگونم ميگيري ، يا لگد پرت ميكني!
پشت بند هم ، بدون اينكه نفس بگيره غر زد.
حقيقتا دلش ميخواست كيونگ يكم براش ناز بياد و ازش دلبري كنه ، اما تنها چيزي كه نسيبش ميشد ، چشم غره و كل كل و بحث و جدل بود!قيافه اش از حالت پوكر به لبخند مصنوعي و اجباري تغيير پيدا كرد.
_ بله بله ، شما درست ميگي هيونگ! من بايد باهات مودبانه رفتار كنم!
كاي با دهن باز به صورت خندان كيونگ خيره شد.
هيونگ ديگه از كجا دراومد؟
_ نگفتم كه مسخره بازي دربيار!
_ اين چه حرفيه هيونگ ؛ مسخره بازي درنميارم كه ، تو راست ميگي ، من خيلي بدرفتاري ميكنم باهات هيونگ!
_ ياااا ! انقدر بهم نگو هيونگ ؛ خوشم نمياد!
_ خودت گفتي مودبانه رفتار كنم هيونگ!
عصبي چشم هاش رو توي حدقه چرخوند و از سر جاش بلند شد و به سمت آشپز خونه رفت.
اگه يك ثانيه هم اونجا ميموند و كيونگ ؛ هيونگ صداش ميكرد، روي ميز بالا مياورد!
_ رابطه اتون خيلي بامزه اس!
هانا بعد ريز ريز خنديدنش گفت.
YOU ARE READING
MY HEART FOR YOU
Romanceیک عاشقانه ی دبیرستانی!🏢 رفاقت چندین ساله و پیمان برادری ! 🤝 لحظات خاص کنار هم بودن!👬 آیا این روابط ممکنه بعد از فاش شدن راز مهمِ پارک چانیول و بیون بکهیون تداوم پیدا کنه؟ آیا میتونن حقیقتِ آن چیزی که هست رو بپذیرن؟ ممکنه پارک چانیول برادرش رو بب...